دانکرک، در ستایش زندگی
سلام
—
بعد از قریب به ۲ سال دارم یک پست جدید مینویسم! و جالب اینکه بعد از مدتها درباره یک فیلم مینویسم…
فیلم «دانکرک – Dunkirk» آخرین ساخته «کریستوفر نولان – Christopher Nolan» بقدری جذاب و خوش ساخت بود که تقریباً ۵ ثانیه پس از پایان فیلم به همسر گفتم میخوام یک پست دربارهاش بنویسم.
بدیهی است که احتمال دارد بخشهایی از آنچه در ادامه میآید، داستان فیلم را برای خوانندگانی که فیلم را ندیدهاند افشا کنند که خب تلاش من این است که به مفاهیم اشاره کنم و نه به داستان…
نکته مهم اینکه احتمالاً درباره فیلم زیاد خواندهاید و خواهید خواند و ابعاد فنی و یا شکل پردازش داستان توسط منتقدان و دیگر دوستان و علاقهمندان بارها بیان خواهد شد، لذا تلاش من این خواهد بود که ابعادی از فیلم را که شاید دیگران به آن نپردازند را بیان کنم.
من فیلمهای جنگی یا مرتبط با جنگ خوب زیادی دیدهام، شاهکارهایی در مذمت جنگ یا شرح دلاوری و یا روایت بیطرفانه از خشونت احمقانه بشر… بسیاری از آنها در جمله شاهکارهای همیشه ماندگار سینما بوده و خواهند بود و تقریباً اکثر کارگردانهای مورد علاقه من حداقل یک فیلم جنگی بزرگ و ماندگار ساختهاند:
اینک آخرالزمان از کاپولا، راههای افتخار، دکتر استرنجلاو و غلاف تمام فلزی از کوبریک و خط باریک سرخ از ترنس مالیک و جوخه از الیور استون و البته نجات سرباز رایان از اسپیلبرگ از جمله بهترین فیلمها با مضمون و تهمایههای جنگی و ضدجنگی هستند.
نکته مشترک در تمامی این فیلمها این است که بهرشکل روایت داستان متکی به انجام یک ماموریت یا شرح حال یک یا چند فرد در گیرودار جنگی است که در بیشتر موارد دوگانه خیر و شر در آن شکل گرفته است. که البته در برخی از فیلمها مرز باریکی در این میان است و بعضاً بیننده در نهایت نمیتواند به سادگی به این پرسش پاسخ دهد که طرف برحق کیست و تلاش کدام گروه برای کشتن دیگران (یا زنده ماندن) راستین و ستودنی است.
نکته مهم دیگر این است که بهرشکل در اکثریت فیلمهای شکل پردازش به قهرمان الگوی ثابتی دارد، یا بسیار با گذشت است و یا بسیار دلاورانه و زیکانه میجنگد و در هر حادثهای اخلاق را زیرپا نمیگذارد و موارد مشابه…
بعد از مدتها و شاید برای اولین بار فیلمی دیدم که در آن شخصیت اصلی فیلم نه آدمها و سربازان و بلکه خود «زندگی» است. جالب اینکه هرکس به شکلی به این زندگی نگاه میکند: گروهی فرگشتی و براساس بقا و دیگری براساس همدلی و همدردی و یکی دیگر براساس وظیفه و همه به شکلی واقعی و با حداقل شعارزدگی مسخره متداول در اینگونه فیلمها…
ولی فصل مشترک قصه همه آدمهای این فیلم احیای مفهوم زندگی است:
ناخدای سادهای غیرنظامی که مفهوم مرگ را بخوبی درک کرده و حتی به خلبان PTSD شده هم نگاه شفقتآمیز و همدلانه به رفتارهای نابخردانه وی دارد.
دریاسالار کارکشته که میان آینده جنگ (حفظ کشتیها و هواپیماها برای جنگهای بعدی) و آینده سربازانش (و حتی سربازان متحدانش) انتخاب سختی میکند.
سربازی که با هر ترفندی تلاش دارد «به خانه برگردد» و حتی در این مسیر از دروغ گفتن یا قربانی کردن هم ابایی ندارد.
انبوهی از آدمهای گونهگون که برای حیات و زندهماندن خیلی در چارچوب اخلاق نمیمانند و برای زنده ماندن حتی حاضرند انگ خیانت به همرزمان خود بزنند.
و خود زندگی که بزرگترین بازیگر و راوی داستان است.
فیلم از لحاظ بصری تجربه فوقالعادهای بود و مثل همه کارهای نولان فیلمبرداری (بخصوص در نمای مربوط به هواپیماها) بسیار غنی و بعضاً برخی کادرها بنظر من ساختارشکنانه بود، رنگآمیزی فیلم در هر گروه از نماها با دیگری تفاوت داشت و بازی و تناقضهای جالبی از نورپردازی در صحنههای ساحل و قایق و هواپیما شاهد بودیم.
صحنههای درگیری به کمک تکنیکهای غریب موسیقیایی هانس زیمر کبیر بشدت دلهرهآور از کار درآمدهاند، با وجود آنکه حتی یک صدم خون و خونریزیهای فیلم نجات سرباز رایان و افتتاحیه تاریخسازش در این فیلم وجود نداشت ولی دلهره و اضطراب در تمامی صحنههای کلیدی فیلم موجب میشود تا تماشاچی حتی پلک هم نزند.
در این ویدیو (لینک) با تکنیک جدید صداگذاری و موسیقیایی هانس زیمر در فیلمهای نولان بیشتر آشنا خواهید شد.
از لحاظ تدوین بخصوص کاتهای گیجکننده بین ۴ بخش اصلی داستان (خلبان، قایق، لنگرگاه، سربازان) یک شاهکار به تمام معنی را شاهد هستیم که یادآور برخی توانمندیها و نوآوریهای نولان در روایت غیرخطی در فیلم یادگاری و تلقین بود.
برای من ۱۵ دقیقه پایانی فیلم بسیار شورانگیز و جذاب بود و پیشنهاد اکید میکنم فیلم را با کیفیت مناسب و صدای خوب تماشا کنید تا اثربخشیهای سکانسهای زیبای آن دوچندان شود.
در پایان بازهم تاکید میکنم که این فیلمی درباره جنگ نیست، فیلمی در ستایش زندگی است و یکی از دلایلی که این برداشت را داشتهام نمایش ندادن حتی یک سرباز آلمانی و یا نمایش کشتهشدن یکی از طرفین با حضور دشمن است. بجز دو ثانیه در سکانس آخر فیلم آنهم بصورتی که صورت سربازان مشخص نیست، شما هیچ بخشی از روایت را له یا علیه آلمانیها نمیبینید. تنها خلبانانی ناپیدا در هواپیماها و تیرهایی که شلیککننده آن مشخص نیست موید حضور دشمن! در صحنه است. در هیچ سکانسی کسی برای پیروزی و آسیب به دشمن نمیجنگد و هر هواپیمای نابود شده بیش از آنکه فتحی افتخارآمیز باشد، دفاعی حداقلی و مانع از آسیب رساندن بیشتر به «زندگی» است.
در همان چند ثانیه اول فیلم یکی از کاراکترهای اصلی تفنگ خود را از دست میدهد و تا پایان فیلم هم سلاحی در دست نمیگیرد، و نولان این سیگنال را به ما داده است که قرار نیست انبوه شلیکهای هدفمند و المپیکی (معمولاً در این فیلمها اکثر تیرهای دشمن به خطا میرود و تک تیرهای خودیها دقیقا به هدف میخورند) صحنههای فیلم را پر کند.
من همیشه یک تئوری داشتم که فیلم «بینستارهای – Interstellar» به همان اندازه که یکی فیلم علمی-داستانی است یک فیلم مذهبی نیز است که خب خیلی سخت میتونستم اثباتش کنم. ولی در مستندی که درباره موسیقی این فیلم دیدم، هم نولان و هم هانس زیمر بر این امر صحّه گذاشته و انتخاب «ارگ» بعنوان ساز اصلی موسیقی را ناشی از این امر و فضاسازی مربوطه دانستهاند.
درباره فیلم دانکرک نیز حدس میزنم با فیلمی غیرمذهبی و بطور خاص اگزیستانسیالیستی طرف هستیم، هرچند که برخی رفتارهای خلبان میتواند نقض این رفتار باشد ولی حتی یکبار هم در فیلم یک دیالوگ مذهبی نمیشنویم و در بحرانیترین وضعیتها هم کسی مسیح یا خدا را صدا نمیکند که میتواند تایید مفهوم اصلی نوشته من باشد که فیلمی دانکرک، فیلمی درباره انسان و فیلمی در ستایش زندگی است.
پینوشت ۱: طبق معمول حسرت دیدن فیلمهای اینچنین از جنگهای خودمان را باید داشته باشیم.
اگر دوست دارید گزیده مناسبی از نشریات معتبر جهان درحوزه آیندهپژوهی، فناوریهای پیشرفته، مدیریت و فلسفه را در تلفن همراه و یا کامپیوتر خود، به همراه یک توضیح مختصر درباره آن مطالعه کنید و البته هر هفته به پادکستهای رادیوبادیو درباره تکنولوژی گوش بدهید، پیشنهاد میکنم کانال من را در تلگرام دنبال کنید.
–
پیروز و سربلند باشید همیشه
۱۷ آذر ۱۳۹۶
مسعود زمانی
–
–***–
«اگر از طریق فید (خوراک) من این نوشته را مطالعه میکنید، برای دسترسی مستقیم از این لینک استفاده کنید»
–***–
6 دیدگاه دربارهٔ «دانکرک، در ستایش زندگی»
سلام مسعودجان
چه خوب که برگشتی، ای کاش مطالبت رو جایی غیر ازتلگرام هم میبود، برای ما بی تلگرامها، جایی که بشه راحت با فیدخون دید و خوند.
ارداتمند
سلام به مصطفی عزیزم، چشم برادر… خیلی وقت تنگه و تلگرام هم آفتی شده برای من…
خدا خیر بدهد خبرخوان را، وگرنه کی یادش بود که بعد دو سال سری به وبلاگ شما بزند!
همانند گذشته پستی بود سرشار از اطلاعات و مفید و جذاب
خسته نباشید واقعا…
ممنونم برادر، مثل همیشه شرمنده محبتهای دوستان هستم… برقرار باشید همیشه
آخیش…. ی
بعد از دو سال… شوخی شوخی دو سال شد ها! پ
وقتی ایمیل.رو گرفتم که مسعود زمانی پست گذاشته واقعا سوپرایز شدم… بیشتر نگران شدم نکنه بگه این اخرین پسته اما خب خدا رو شکر مطلبی بود در ادامه علاقه هاش.
اما این پست و این فیلم. مرسی از مطالب خوبت. من فیلم رو خدا رو شکر در سینما و با کیفیتی عالی دیدم.و لذت بردم. فیلم رو دوست داشتم. نولان کمی.داره بیشتر رنگ هالیوودی میگیره تا اینکه اون سبک و ایده خودش رو بیشتر داشته باشه. البته همونطور که گفتی امضای غیرخطی بودنش هست… نکته اینکه نرخ گذشت زمان در ۴ داستان متفاوت از هم هست.
این نکته که فیلم خون نداشت و دشمن نشون داده نمیشد و در اصل درباره “زندگی” بود برام تازگی داشت و تابحال نظرم رو جلب نکرده بود… یه جوری ترغیب شدم مجدد ببینم. اما شاید بخاطر اون استرس و اضطراب نبینم
درباره موسیقی… از نظر من ایندفعه متاسفانه موسیقی اونقدر قوی نبود… انتقادم بر حضور “همیشگی” موسیقی در “تمام” صحنه هاست! دراصل موسیقی فضای لازم رو برای نفس کشیدن نمیگذاشت و تاکید اغراق آمیزی داشت بر صحنه های تاثیرگذار که به خودی خود تاثیرگذار بودند.
در هرصورت مرسی از نوشته ات و امیدوارم این.بدعادتی که کردی تبدیل به عادت بشه.
سلام بر میلاد عزیزم، واقعاً بعد از دو سال… فکرشو بکن… در مورد موسیقی این خیلی نقد درستیه که در جاهایی حتی کسل کننده هم میشد… امیدوارم همت عالی داشته باشم و بیشتر بنویسم و کمتر شرمنده محبت دوستانم باشم…