masoudz.com
یادآوری مطلق
یه چیزی مثل باد از کنارش رد شد… برگشت… وحید رو دید که با اسکیتهاش داره توی پیاده روی خلوت با سرعت حرکت میکنه… از اون دفعه که جفت زانوهاش خونی شد باباش براش یه جفت اسکیت جدید همراه…