راهنمای کامل زندگی با زنان: بیل کازبی – سلام – مقدمه یک اصطلاحی در زبان این اهل فرنگ هست به نام Living Legend که معنیش هم ساده و مشخص است: فرد یا گروهی که علیرغم زنده بودن، اینقدر نام و آوازهاش بزرگ است که همه جا به هنر و توانمندی آنها احترام گذاشته میشود و […]
دسته: طنز
. خنده فراوان با چاشنی شرمندگی . سلام . چند وقتی بود یا بهتر بگم حدود یک سال و نیمی هست که میخواستم یک پست بنویسم و هردفعه منصرف میشدم… علت اصلی هم اون بود که موضوع اون پست شاید خیلی اخلاقی و پسندیده نبود… ولی خب امشب تصمیم گرفتم که بالاخره بنویسمش و با […]
. . چند پاره سلام، ببخشید که فاصله پستهام زیاد شده… درگیری کاری و نبودن سوژه مناسب و خیلی مسائل دیگر دست به دست هم دادهاند تا این مشکل بروز کند… چند تا مطلب نسبتاً غیرمرتبط بود که دیدم بد نیست تو یه چند تا پست کنار هم بزارمشون… پاره اول یادمه یکبار تو تاکسی […]
سلام پیش از هر کلامی؛ یلدا مبارک به لطف دوستان هرسال این موقع که میشه یک بازی وبلاگی به مناسبت شب یلدا برگزار میشود که امسال هم بلاگنوشت در آخرین لحظات پیشنهاد داد که برای این شب وبلاگهامون رو عکسباران کنیم. من عکاس خوبی نیستم، ولی خب تصمیم گرفتم که دو سه تا […]
سلام بابت عدم آپ در هفته گذشته از همه عذر میخوام هرچند که چیز زیادی از دست ندادین… راستش شانس نداریم که… یکی دو روز بدنم کوفته بود و جان در بدن نداشتم و از دیشب تا حالا هم چشمم شده کاسه خون… شواهد امر حاکی از اونه که یه ویروس خیلی خوف و خف […]
سرسختان – قسمت سوم
سرسختان – قسمت اول سرسختان – قسمت دوم نزدیک بوده تعادلش رو از دست بده… نگین دستش رو دوباره به نرده ها تکیه داد و و با دست دیگه اش عصا رو محکم گرفت… متزلزل نشون میداد و پای گچ گرفته اش هم حالت ترحم برانگیزی بهش داده بود… آسانسورهای خراب دانشکده دیگه بخشی از […]
FAST! food
شکمش خیلی ضعف میکرد… ولی مرد سعی کرد نگاهش رو از روی صورت دختر برنداره… خیره و با چشمهایی گرد بهش نگاه میکرد… اینقدر تمرکز کرد که کم کم تمام صورتش به لرزه اومد… صورتش قرمز قرمز شده بود… صورت دخترک در چند سانتی متریش بود و هر لحظه امکان داشت حتی سرشون بهم بخوره… […]
شیمیِ شرم
حامد سعی کرد ذهنشو متمرکز کنه… دستاشو گذاشت روی گوشهاش… ولی تو سایت اینقدر سروصدا زیاد بود که اینکار فایده ای نداشت… قطبیت گروهای اپوکسی… ناگهان درد شدیدی توی پهلوش احساس کرد… برگشت… فرید و میلاد رو دید که دارن میخندن… میلاد گفت: حامد جان ول کن… دکتر جوادی نیا چشماش اینقدر ضعیفه که زنش […]
سرسختان — قسمت دوم
فریبرز تا دو روز صداش زیر مونده بود ولی خیلی خونسرد با همه حرف میزد، همه میدونستند که کار کار کیاس، ولی خب قانون نانوشته دانشکده اجازه نمیداد لو بدن… دکتر جهانبخشی و دکتر ملکی هم دو سه روز مرخصی گرفتند، یکی از بچه ها شنیده بود که صدای اون دو تا هم زیر و […]
سرسختان — قسمت اول
نگین دیگه نفس نفس میزد، شراره درحالیکه لبخند معروفش رو به لب داشت گفت: جان من یخورده زور بده مصاحبه چند دقیقه دیگه شروع میشه… نگین نفسی تازه کرد و سر کپسول رو دستش گرفت، در حالت عادی تو آسانسور میزاشتنش و راحت میبردن بالا… ولی خب شرایط ایندفعه کمی فرق میکرد… نگین خسته بود […]