دسته‌ها
داستان های کوتاه من طنز

سرسختان — قسمت اول

نگین دیگه نفس نفس میزد، شراره درحالیکه لبخند معروفش رو به لب داشت گفت: جان من یخورده زور بده مصاحبه چند دقیقه دیگه شروع میشه… نگین نفسی تازه کرد و سر کپسول رو دستش گرفت، در حالت عادی تو آسانسور میزاشتنش و راحت میبردن بالا… ولی خب شرایط ایندفعه کمی فرق میکرد… نگین خسته بود […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من موسیقی

مه سیاه

مه کم کم داشت غلیظ تر میشد… سرش رو از توی پنجره کمی بیرون آورد… یه کم سعی کرد به چشماش بیشتر فشار بیاره تا چیزی ببینه … ولی خب چیزی معلوم نبود… یکم وهم ورش داشت… کمتر پیش میومد تنهایی بره سفر… ولی خب سپیده باید مانی رو می برد میزاشت مدرسه… به یاد […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من

اشک کهنه

… یکبار دیگه تلاش کرد… نتونست… نخ تا لحظه آخر اونجوری که میدید جلوی سوراخ سوزن بود، ولی نمیفهمید چرا نمیره توش… یکبار فریبرز بهش گفته بود که جدیداً سوراخهای سوزن ها رو کوچیک کردند و اون با ساده دلی تموم مدتها همه مسئولین و تشکیلات رو ناله و نفرین میکرد بابت این قضیه… وقتی […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من

لبخند شیرین

دختر با حالتی عصبی آستینش رو زد بالا… ساعت ۶ بود… لب پایینی اش رو گاز گرفت… عادتش بود هروقت عصبانی میشد اینکار رو میکرد… نقطه دیدش ثابت روی کتابفروشی اونور خیابون مونده بود… حتی یه میلی متر هم جهت نگاهش رو عوض نمیکرد… نکنه یوقت از دستم بپره… دو تا دختر از جلوش رد […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من

زهره

با دست آزادش آروم چادرشو تا نیمه کشید روی صورتش… سیاهی چادر گرمای هوا رو چند برابر میکرد ولی خب کاریش نمیشد کرد… راننده از توی آیینه برای صدمین بار نگاهش کرد… بمحض اینکه راننده چشمش روبه خیابون برگردوند سریع دستی به روسریش کشید… چند تا تار موی طلاییش از گوشه روسری آبی زده بود […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من

فراموش شده

هوا هیچوقت اینقدر گرم نبود (حداقل این موقع سال)… پنکه سقفی با سرعت پایینی میچرخید و صدای زنگدار و ناراحت کننده ای با هر دور چرخیدنش توی اتاق نیمه تاریک متل طنین انداز میشد… خیلی آروم از روی تخت بلند شد… خودشو تو آیینه قدی زنگار بسته روی در کمد جالباسی ورنداز کرد… سعی کرده […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من طنز

خاطرات یک مرد کم مقاومت

یکشنبه امروز وقتی خواستم از خیابون رد بشم دوباره دیدمش… موهای طلاییش پیچ و تاب عجیبی داره که دلم رو پیچ و تاب میده… من هیچوقت نتونستم جلوی موهای بلوند مقاومت کنم… دوشنبه اینهمه رستوران تو این شهر هست… چرا باید بیاد درست همینجایی که من غذا میخورم، ناهارشو بخوره… وای خدا… لبهاش وقتی چرب […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من طنز

سندرم محبت اکراینی

باد خنک بهاری خیلی ملایم لای شاخه های درخت مو پیچید… صدای چند تا گنجشک شیطون که داشتند توی آبخوری سنگی پارک حمام میکردند، فضا رو خیلی دلنشین کرده بود… دخترک آروم دست کرد تو کیفش و موبایلش رو بیرون اورد… چقدر این نیمکتهای چوبی پارک بوی خوبی میدن…شروع کرد لیست شماره های گوشیش رو […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من

لعنتی

مرد با حالتی عصبی دستش را توی جیبش کرد تا کسی لرزشش رو متوجه نشود… نگاهی به دور و بر انداخت… همش احساس میکرد لعنتیها همشون دارند اونو میپان… حتی وقتی تو خونه تنها بود برای خودش فیلم بازی میکرد چون فکر میکرد توی خونه اش دوربین مخفی کار گذاشتند و… و لعنت بر همشون… […]

دسته‌ها
ادبیات و کتاب ترانه زیرنویس دار موسیقی نکات جالب

… همه میدونند که

لئونارد کوهن (Leonard Cohen) خواننده ای هست که الان  تو خود آمریکا بیشتر برای پیردخترها و رمانتیکهای پا به سن گذشته شخصیت خیلی محبوبی محسوب میشه… یجورایی مثل سیدنی شلدون خدابیامرز تو ادبیات… ولی تو ایران اینجوری نیست ولی قدیمی بازها و خوره ها بیشتر میشناسندش و پیردخترها و رمانتیکهای ایران همچنان گوگوش و مهستی […]