دسته‌ها
طنز نکات جالب

دزد دریایی

سلام بابت عدم آپ در هفته گذشته از همه عذر میخوام هرچند که چیز زیادی از دست ندادین… راستش شانس نداریم که… یکی دو روز بدنم کوفته بود و جان در بدن نداشتم و از دیشب تا حالا هم چشمم شده کاسه خون… شواهد امر حاکی از اونه که یه ویروس خیلی خوف و خف […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من طنز

سرسختان – قسمت سوم

سرسختان – قسمت اول سرسختان – قسمت دوم نزدیک بوده تعادلش رو از دست بده… نگین دستش رو دوباره به نرده ها تکیه داد و و با دست دیگه اش عصا رو محکم گرفت… متزلزل نشون میداد و پای گچ گرفته اش هم حالت ترحم برانگیزی بهش داده بود… آسانسورهای خراب دانشکده دیگه بخشی از […]

دسته‌ها
نکات جالب

زندگی من

اینم از زندگی ما… خودش یه داستان بلند کمدی هست… هرچند که شاید همه نخندندبزرگترین طنز روزگار این هست هنوز داری بازی میخوری… شکایت نامهٔ ما سنگ را در گریه می‌آرد … مهیای گرستن شو، دگر مکتوب ما بگشا با نامرادی از همه کس زخم می‌خوریم …  این وای اگر سپهر رود بر مراد ما […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من موسیقی

…سرشک غم به دامن

شیشه رو داد پایین و سرشو از اون آورد بیرون… آهای گاریچی تکون بده دیگه اون لش رو… از توی ماشین جلویی مرد میانسال از تو آیینه بغل نگاهی به پسر انداخت… کمی خیره شد و چیزی نگفت… پسر از جواب ندادن اون بیشتر عصبانی شد… دستش رو گذاشت روی بوق… ممتد بود و گوشخراش… […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من موسیقی

Lunatic

فریبرز دستی به موهای کم پشتش کشید… تو آیینه دستشویی کمی بخودش نگاه کرد و زورکی لبخندی زد، سی سال بیشتر نداشت ولی چهل ساله نشون میداد، لبخند از روی لبش رفت، دیگه وقتش بود… برگشت، در رو باز کرد و به سمت تخت خواب برگشت… طرح اندام قشنگش از زیر ملحفه سفید بخوبی مشخص […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من نکات جالب

آفتاب سرخ

پسر سعی کرد خودشو بیشتر از قبل به دیوار بچسبونه… راه رفتنش خیلی سخت شده بود ولی خب آفتاب ظهرهای تابستون عجیب عمود بود و سایه عجیب نایاب… دیوار آجری نه چندان بلند خونه باغ توی کوچه، تنها جایی بود که میشد از سایه درون آن بهره جست… ولی هرچی که میگذشت افتاب عمودتر میشد […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من

درد دالان

صدای نفسهای تندشون تنها صدایی بود که سکوت اون دالون رو میشکست… با دستهاش موهای طلایی الهام رو از روی صورتش کنار زد…دستاش رو دو طرف صورت گرد و قشنگش قرار داد… چشمهاش بسته بود… و وقتی بسته بود زیباییش با یه معصومیت عجیبی همراه میشد… یجوری نورانی میشد که میخواست تا ابد فقط فقط […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من

یادآوری مطلق

یه چیزی مثل باد از کنارش رد شد… برگشت… وحید رو دید که با اسکیتهاش داره توی پیاده روی خلوت با سرعت حرکت میکنه… از اون دفعه که جفت زانوهاش خونی شد باباش براش یه جفت اسکیت جدید همراه اون زانوبند سیاه ها خریده… از این دستکش ها میپوشه که انگشتهاشو بیرونه… ولی خب وحید […]

دسته‌ها
ترانه زیرنویس دار متفرقه

بار هستی

امروز چند تا موضوع برای داستان کوتاه توی ذهنم بود که بنویسم و وقت خالی هم زیاد داشتم ولی بیخودی نشستم و یکی از بیخودترین ارمغانهای فناوری اینترنت یعنی چت رو انجام دادم که درادامه و نهایت با فردی که خیلی براش احترام قائل بودم به یه سری از جملات! ختم شد و الان که […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من نکات جالب

پریسا و فرهاد

پسرک دستکش رو از دست چپش درآورد و روی کاغذ خیس از اشک نوشت … مادر… کلمه “مادر” که با الفی کشیده نوشته بود، ابتدا کمی خودش رو تکون داد… بعد به سختی خودش رو از کاغذ جدا کرد… پسرک خیره نگاه میکرد… حرفی نمیزند… قطرات اشکش مرکب رو روی بقیه نقاط کاغذ پخش کرده […]