صدای نفسهای تندشون تنها صدایی بود که سکوت اون دالون رو میشکست… با دستهاش موهای طلایی الهام رو از روی صورتش کنار زد…دستاش رو دو طرف صورت گرد و قشنگش قرار داد… چشمهاش بسته بود… و وقتی بسته بود زیباییش با یه معصومیت عجیبی همراه میشد… یجوری نورانی میشد که میخواست تا ابد فقط فقط […]
دستهها
درد دالان
