کریس دی برگ چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، بخشی از تاریخچه موسیقی خارجی تعداد زیادی از هم سن و سالان من و بزرگتر را بخود اختصاص داده است… روانی کلام و موسیقی زیبا و از همه مهمتر “حسی خواندن” (که برای ما شرقیها عجیب دلنشین است) همه و همه باعث شد که شاید نزدیک ۱۵ سال پیش، پس از مایکل جکسون و مدونا، کریس دی برگ انتخاب اصلی همه خارجی بازها بود… البته عده ای عقیده دارند این هواداری به گواه اکثر منتقدان در ایران بیشتر از سایر نقاط جهان است، (من خودم هیچ مستندی برای این حرف ندارم و فقط براساس یکی دو تا مقاله ای که سالها پیش تو مجلات “چلچراغ”! و “مقام” خوندم، اینو نوشتم)… گواینکه به گواه آمار تاکنون بیش از ۵۰ میلیون نسخه از آلبوم های وی در سطح بین المللی بفروش رسیده، که خلاف این امر را ثابت میکند.
عده زیادی برای اسم درکردن و متفاوت بودن، ایرادهای بی اساسی به کریس وارد میکنند. ولی عده ای هم هستند که بهرشکل وی را در بهترین حالت تقلیدی چندین باره از سه آلبوم نخستینش میدانند… من که به شخصه از همه آهنگهایش لذت میبرم و این رو نمیفهمم که اگه یه سبک خوب داشته باشی و ترانه های متفاوت رو توی اون اجرا کنی چه ایرادی میتونه داشته باشه؟ یعنی مثلاً کریس دی برگ باید رپ میخوند تا تنوع داشته باشه!؟؟!؟
بگذریم… فکر میکنم یکی از اولین خواننده های خارجی بود که آلبومش تو ایران مجوز گرفت و با خواننده های ایرانی (واقعاً از این ها بهتر کسی نبود!!!) آواز خوند… ولی خب یکی دو تا حرکت هم بهش منصوب شده که باعث شد این ترانه هم علیه اش خونده بشه…
من به شخصه کاری به اینکارها ندارم و همیشه یکی دو تا از کارهای کریس تو گلچین هایم وجود داشته، خواهند داشت و بجای اینکه سه ساعت الکی بحث کنم که چرا کریس دی برگ تو ایران محبوب شد و تو خارج نشد، بشینم و سه ساعت از عاشقانه خوندنش در ترانه “بانوی سرخپوش – Lady In Red” لذت ببرم… به شما هم پیشنهاد میکنم همین کار رو بکنید…
خب بگذریم… تقریباً یک ماهی میشه که آلبوم آخر کریس دی برگ منتشر شده، ولی من کمتر از یک هفته هست که دارم بهش گوش میدم و به جرات میگم شاید در ده سال گذشته بهترین آلبوم کریس دی برگ باشه… اسم این آلبوم “Moonfleet & Other Stories” است که در یک کلام فوق العاده است.
این آلبوم شامل ۲۴ تراک است که ۴ تراک آن صرفاً اختصاص به نریشن (narration) دارد و با زمان تقریبی ۷۱ دقیقه میتواند کمی بیش از یک ساعت لذت شنیدن یک موسیقی سالم را به شنوندگانش عرضه کند. همونطور که از اسم این آلبوم مشخص است، در دو بخش مجزا ارائه شده است… ۱۸ تراک اولی این آلبوم به داستان “مون فلیت” اختصاص دارد و ۶ تراک نهایی به قول عنوان آلبوم، هریک داستانی مجزا را تعریف میکنند…
مون فلیت (که فکر کنم اگر نخواهیم آن را بصورت اسم خاص بکار ببریم، ترجمه درستش ناوگان ماه میشود) نام رمانی از نویسنده مشهور و شاعر انگلیسی “جان مید فالکنر – John Meade Falkner” میباشد (که البته هیچ ارتباطی با “ویلیام فالکنر – William Faulkner” بزرگ ندارد). در این رمان بسیار معروف (بخصوص میان نوجوانان) که حتی در بعضی مدارس تدریس هم میشود، داستانی با پیرایه هایی چون راهزنی و گنج های پنهان و عشق و مذهب و مرگ به شکلی ساده انگارانه ولی با ارجاعات دقیق و خواندنی بیان شده است که باب طبع دوستداران داستانهای اینچنینی است…
من سعی میکنم خلاصه داستان را در ادامه بنویسم:
“در سال ۱۷۵۷، مونفلیت دهکده کوچکی در جنوب انگلستان بود. “جان ترنچارد – John Trenchard” نوجوان یتیمی بود که با عمه اش زندگی میکرد. جان همراه دوستش “راتسی – Ratsey” برای دلداری دادن به “الزِویر – Elzevir” که بتازگی فرزندش توسط “آقای ماسکیو – Mr. Maskew” (که یکی از تبهکاران و دزدان معروف بود) به قتل رسیده است به خانه اش میروند. افسانه ای در این دهکده وجود داشت که شبحی سرگردان به نام “روح ریش سیاه” که گفته شده است سالها پیش الماس مشهوری را پیدا کرده و آن را مخفی نموده و پس از مرگش در شبهای زمستان برای یافتنش از تابوتش که در زیر کلیسای دهکده بود بیرون آمده و همه جا را برای یافتن آن جستجو میکند. جان در شبی طوفانی با تردید فراوان از خانه خارج میشود. در مسیر بازگشت طوفان شدیدی رخ داده و سیل براه می افتد. جان به کلیسای متروک پناه میبرد و تصادفی صدایی از تابوتهای خانواده “ماهونه – Mahune” میشنود. بعد از آن جان مرتباً به کلیسا سر میزد و روزی ناگهان سوراخی بر روی زمین توجهش به خود جلب میکند… مسیر زیرزمینی را به طمع یافتن الماس “سیاه ریش” دنبال کرده و در انتهای آن به اتاقی بسیار بزرگ و پر از تابوت بشکه های شراب برخورد میکند.
بعد از مدتی جان متوجه میشود که دوستانش “راتسی” و “الزویر” هردو از جمله قاچاقچیان شراب هستند از این مکان بعنوان انبار خود استفاده میکنند ولی با اینحال خود را مخفی میکند و آن دو پس از خروج ورودی گودال را میپوشانند. جان پس از کمی تفحص تابوت “سیاه ریش” را یافته و درون آن گردن آویزی را می یابد که درون آن کاغدی پر از اعداد و البته آیاتی از انجیل مشاهده میکند. پس از ماجراهایی که پیش می آید جان به نزد “الزویر” میرود تا با او زندگی کند.
در همین حین مالیاتچی منطقه و همچنین “ماسکیو” از ماجرای شرابها بو میبرند… در هنگام تخلیه کردن آخرین محموله از کشتی نیروهای دولتی و راهزنان و جان و الزویر با هم درگیر میشوند که جان زخمی شده و ماسکیو کشته میشود. جان و الزویر به غار پناه برده و در آنجا جان بکمک انجیل، رمز تکه کاغذ را شکسته و متوجه میشود الماس در چاهی پنهان شده است. الزویر چاه را میشناخته و قرار میشود که با یکدیگر عازم سفر شوند.
جان برای “گریس – Grace” که معشوقش است داستان را تعریف کرده و خداحافظی میکند. پس از یافتن چاه، به کمک مردی که چاه را تمیز میکند الماس را می یابند ولی درگیری رخ میدهد و الزویر، مرد را درون چاه می اندازد. الزویر یه جان میگوید که خودش و جان، نباید به پول فروش الماس دست بزنند و میبایست همه آن را صرف بازسازی مونفلیت بکنند. در هلند جواهرفروش معرفوی به نام ” کریستین آلدوبراند – Krispijn Aldobrand” را یافته و او نام و آدرس جان را در کاغذی نوشته و پس از بررسی میگوید الماس تقلبی است و نهایتاً ده دلار بیشتر برای آن نمیدهد. جان دست انداخته و الماس را برمیدارد تا فرار کند، ولی “آلدوبراند” شروع به فریاد کشیدن کرده و پلیس آن دو را دستگیر و زندانی میکند.
آن دو سالهای متمادی را در زندان سپری میکنند و نهایتاً قرار میشود که به عنوان کارگر به جاوه فرستاده شوند. کشتی آنها در نزدیکی مونفلیت غرق شده، و الزویر با فداکاری و پس از نجات جان از زنجیرها و دستبندها، خودش غرق میشود. جان به دهکده میرود ولی “گریس” در ابتدا وی را نمیشناسد. وی داستانش را برای گریس تعریف کرده از اینکه زندگی اش بخاطر یک الماس چنین بی ثمر گشته ابراز پشیمانی میکند. ولی اندکی بعد متوجه میشود که جواهرفروش هلندی بدلیل عذاب وجدان ئ قبل از مرگ، تمامی پول مربوط به فروش الماس را برایش ارسال کرده است. جان برطبق وصیت الزویر همه آن را صرف ساخت مدرسه و بیمارستان و کلیسا در مونفلیت میکند. با گریس ازدواج کرده و صاحب سه فرزند میشود و دیگر هرگز مونفلیت را ترک نمیکنند.”
همانطور که متوجه شدید این داستان سالهایی دور بصورت یک مینی سریال از تلویزیون خودمون پخش شده بود که تا اونجایی که من یادمه دوبله خوبی هم داشت.
کریس دی برگ با ظرافت تمام نقاط اوج و فرود داستان رو شناسایی کرده و برای هریک تم و موسیقی مرتبط را نوشته است. برای بخشهایی که روایتگر زندگی جان در ابتدای داستان است تم های ایرلندی و سلتی استفاده شده است و در بخشی که جان به کمک انجیل رمز نوشته را میشکند، تم موسیقی ناگهان گوتیک و کلیسایی شده و به همین شکل برای بخش خداحافظی از “گریس” عاشقانه و در ادامه با استفاده از سازهای الکترونیک فضایی هیجان انگیزتر به روایت کشف الماس بخشیده و در نهایت بخش پایانی ماجرا را نیز حماسی و به همراه گروه کر اجرا کرده است.
یک نقطه قوت بزرگ این آلبوم ضبط شدن آن در استودیو معروف و بزرگ Abbey Road Studio به همراه یک ارکستر فیلارمونیک ۹۰ نفری بوده است… من که آلبومی از کریس بیاد ندارم که چنین گروه نوازندگان قدرتمندی را دارا بوده باشد. (حتماً سایت این استودیو رو با دقت چک کنید، خیلی خلاقانه طراحی شده است)
نکته ای که باید در گوش دادن به این آلبوم به آن دقت داشت این است که نباید بصورت یک آلبوم موسیقی معمولی به آن گوش داده شود… این اثر بیشتر شبیه یک تئاتر موزیکال است که در آن هنرپیشه ها تمامی نمایش را به کمک آواز و موسیقی اجرا میکنند. یعنی بنظر من اگر در هنگام گوش دادن به این اثر درون ذهن خود به فضاسازی بپردازید اثرگذاری آن افزایش یافته و البته هنرمندی کریس دی برگ بیشتر نمود پیدا میکند.
در بخش مونفلیت کریس دی برگ ظرافتهای زیادی به خرج داده و با حرفه ای گری تمام، بخشهای مختلف را بهم مربوط ساخته… این مهم بخصوص در تکرار بعضی عبارتها و ترکیبها در تمامی ترانه ها دیده میشود: “با پسرکی که مخفی شده چه کنیم [What Shall we do with boy is hiding] و یا “هشیار باش (مراقب باش) [Have A Care] از جمله این ترکیبات هستند که در چند بخش از ترانه ها به فراخور مفهوم تکرار میشوند و در هرجا کاربرد و معنی خاص خود را دارند.
یکی از دلایلی که من داستان را (هرچند بصورت مختصر) نوشتم، این بود که فضاسازی های ذهنی شما عزیزان تسهیل شود… من خودم موقع گوش دادن به این بخش از آلبوم، مرتباً بندرهای همیشه مه آلود و زمین های گلی انگلستان و… در ذهنم مجسم میشد و فکر میکنم برای همه بخشها دانستن کلیت داستان کمک خوبی باشد تا چنین پرداخت های ذهنی قوت و عمق بیشتری پیدا کند.
نکته ظریف دیگر استفاده گاه و بیگاه کریس از ابیاتی است که در شعرهای قدیمی خودش خوانده است و آن ها را با نکته سنجی در میان اشعار جدید جا داده است که شاید بنوعی آلبوم خود را برای بسیاری از هوادارن قدیمی اش نوستالژیک کند… از جمله این اشعار میتوان به “Last Night” و “My Heart’s Surrender” اشاره نمود.
در بخش دوم (داستان های دیگر) ۶ ترانه وجود دارد که همان سبک وسیاق قبلی کریس دی برگ را با خود همراه دارند… اشعاری دلنشین و لطیف، صدایی گرم و گوش نواز که بنظر من با گذشت زمان بیشتر از پیش پخته شده و حالتی مخملین پیدا نموده است… داستانهایی دلنشین از اسکاروایلد، معصومیت از دست رفته کودکی، یک فرشته محافظ، و روایتی شاعرانه از لبخند مونالیزا اثر داوینچی از جمله این داستانها می باشند. و در نهایت آن لحن اعتراض آمیز و بشردوستانه همیشگی در آخرین تراک این آلبوم “مردمان جهان – People of the World” به اوج هنرمندی خود میرسد… ندای آزادیخواهی و تصویرسازی برای آرمانشهری که آرزوی کمابیش مشابه همه انسانهای صلح طلب و آزادیخواه است، پایان بخش این بهترین آلبوم کریس در هزاره جدید است…
یادم می آید یکبار کنسرتی از کریس دی برگ در دوبلین دیدم که بمدت یکساعت و نیم بتنهایی و به کمک یک گیتار و یک پیانو و بدون هیچ ارکستری تمام آهنگهای معروف خود را خواند و بشدت لذتبخش این کار را به انجام رسانید… اصولاً کریس دی برگ از آن دست خواننده هایی است که صدایش به موزیک هویت می بخشد و با تغییراتی که در صدایش میدهد فضای حسی موسیقی اش را ساخته و القاء میکند و اگر جایی موسیقی فوق العاده ای هم مانند “Don’t Look back” یا “Missing you” یا “So Beautiful” یا “the Same Sun” و یا “My Father’s Eyes” و … استفاده شده، بازهم عامدانه یا غیرعامدانه توجه شنونده بیشتر به لیریک و کلام خواننده معطوف میشود.
برای این پست ویژه!!، لینک ۷ موزیک را برای دانلود انتخاب و گذاشته ام که در صورت تمایل میتوانید دانلود کنید. چهار ترانه را از داستان مونفیلت انتخاب کرده ام و سه ترانه دیگر از بخش دوم آلبوم.
دانلود
۴ – Chris de Burgh – The Moonfleet Finale
دانلود
بخش دوم آلبوم – دیگر داستان ها
۵ –
Chris de Burgh – Everywhere I Go۶ – Chris de Burgh – Why Mona Lisa Smiled
دانلود
۷ – Chris de Burgh – People Of The World
دانلود
پینوشت ۱ : بخاطر طولانی شدن عذر میخواهم، ولی حیف بود مطلب را شهید کنم… ولی علت اصلی طولانی شدن پست، در پینوشت ۲ ذکر شده است.
پینوشت ۲ : نوشتن این پست ۴ روز به طول انجامید… خدا به باعث و بانیش خیر فراوان عطا نماید.
14 دیدگاه دربارهٔ «ناوگان ماه در دریای پرشور آواز»
خیلی خرسند شدم از دیدن این پست. هرچی جلوتر میرفتم بیشتر جذب میشد. دو سه بار هم برگشتم از ابتدا بخونم. لذت میبرم از حرفهای اینچنینیت. لذت میبرم از وجود چنین دوستی.
فارغ از همهی اطلاعات تخصصی، روح داشت مطلب.
نکنه بعد از صحبتهایی که توی دربارهی کریس دی برگ شد این پست رو شروع کردی؟
پاسخ مسعود زمانی : حسین جان خیلی خیلی لطف داری همیشه… نه قبلش هم یه چیزهایی چرکنویس کرده بودم و میخواستم یه پست جمع و جور راجع بهش بنویسم ولی تا می اومد پابلیش کنم یه بنده خدایی نمیزاشت و بعدش میگفتم بزار یکم دیگه اضافه کنم و قص علیهذا… بازم ممنونم از لطفت
خیلی زحمت کشیدی. من که خیلی لذت بردم!
مرسی
پاسخ مسعود زمانی : خیلی خوشحالم که خوشتون اومده… همیشه پاینده باشید
bi eghragh kheili kheili poste khoobi bood
ham in kare chris ie kare creative va jadid bood ke adam ro majzoob mikone ham gharar dadane mataleb va tarikhcheie matlab
khoob shod dastnano gofty chon ham jazzab bood ham age ieki dastano nadoone sher ha barash bi mani jelve mide
daste akhar ham inke che khoob ke rooie in matn kar kardid
age hamoon avalin bar mikhasty bezarish be in khoobi nemishod
پاسخ مسعود زمانی : خیلی از لطفتون ممنونم… بهرشکل همونطور که عرض کردم دونستن داستان کمک میکنه از آلبوم لذت بیشتری ببریم… آره همونطور که عرض کردم خدا اون بنده خدا رو خیرش بده!! (:
سلام مطلب فوق العاده جالب متنوع و کاملی بود واقعا که لذت بردم.
اما در مورد اینکه کریس دی برگ تقلیدی از سه آلبوم اول خودشه واقعا چیزی بی ربط تر از این تاحالا چیزی نشنیدم همونطور که مطمئنم گوینده چنین جمله ای اصولا همون سه آلبوم رو هم نشنیده.در مورد سطح موفقیت هم بهر حال میزان هوادار در یک کشور یا منطقه جزئی از موفقیت اون خواننده بحساب میاد حالا چه بخوایم و چه نخوایم.در مورد مجلات نان بنرخ روز خوری مثل چلچراغ هم که اصولا بحث نکنیم بهتره
موفق باشید
پاسخ مسعود زمانی : ممنونم… بعله همینطوره که شما میفرمایید… کریس دی برگ اگه فقط تکرار شده بود چنین شهرتی رو نمیتونست برای خود پیدا کنه… در مورد چلچراغ هم شدیداً باهاتون موافقم… از شماره ۳۰ یا ۴۰ به بعدشو تحریم کردم بخاطر توهین هایی که به شعور مخاطبش میکرد و سالهاست که دیگه حتی روی جلدش هم نگاه نمیکنم
آقای زمانی هر کی ندونه شما که دیگه میدونید که کریس دی برگ از اونایی نبود که با یه تریپ سانتال مانتال با یکی دو آلبوم اولش معروف بشه و بعد هم خدانگهدار.کریس دی برگ تا اومد به اوج شهرتش برسه مربوط شد به اواخر دهه هشتاد با آلبومهایی مثل Into The Light و Flying Colours که حداقل ۱۵ سالی از شروع کارش گذشته بود.در مورد چلچراغ هم که خودتون بهتر میدونید نوابغی مثل علیرضا میر اسدا… کشف قرمودن که ملت تمام این مدت رو ضلالت محض بسر میبردند و اومدند تا یکم هدایتشون کنن( البته مسئله تیراژ هم بی تاثیر نبود)
البته باز نکات دیگری در متن شما وجود داشت که فعلا دیگه نخواستیم خیلی وارد جزئیاتش بشیم
پاسخ مسعود زمانی : باورکنید من یکم با روحیه ام در تناقضه که بخوام کسی یا کسانی رو بکوبم ولی بعضی کارهای این چلچراغی ها … بماند… در کل “خودمرجع بینی” نویسندگانش (بجز یکی دو نفر) حال آدم رو بد میکرد… بهرشکل بماند…
راستی اگه ایرادی یا ارجاع غلطی تو متن من هست حتماً بفرمایید تا اصلاحش کنم… شاد و سربلند باشید
خواهش می کنم ایرادی در متن شما نیست بلکه مربوط بهمین ارجاعات مختلف به افراد گوناگون میشه. بخش اول متن شما کمی تحت تاثیر سیاهه نمایی های همین گونه افراد قرار داره.یکیش مسئله تنوع هست.واقعا کدوم خواننده ای رو سراغ دارید که کاراش کیفیت و تنوع کارهای کریس دی برگ رو داشته باشه.بهر حال وقتی کسی در سبکی میخونه تا حدی در چهارچوب اصول متعارف اون سبک حرکت میکنه ولی من یبار یکی از آلبومهاشو برای ینقر که طرفدار آنچنان پر و پا قرصی هم نبود گذاشته بودم تنها جمله ای که گفت این بود که عجب تنوعی داره. یه نکته دیگه Lady in Red هست بقول کریس دی برگ این نوک اون کوه یخی هست که بقیش در زیر آب قرار داره.معروف شدن Lady in Red بعلت غالب بودن اون سطح سلیقه عمومی تری هست که در کل دنیا وجود داره وگرنه در مورد کریس دی برگ من ۱۰۰ تا کار بهتر از Lady in Red براتون نام میبرم در صورتی که در مورد خیلی های دیگه اون یکی دو تا آهنگ اصلیشون معمولا واقعا همون بهترین کارشون هست.باز یه مورد دیگه مربوط به همون شاهین نجفی میشد که از فضای بسته فرهنگی استفاده کرد و با سوار شدن بر جوی که یکی دو سال پیش وجود داشت مطالب کذبی رو بصورت در هم و برهم عنوان کرد که کسی که واقعیت رو بدونه هرگز تحت تاثیر این حرفا قرار نمیگیره چون کریس دی برگ کسی بود که قبل از اومدن به ایران گفت که i am going to sing for people not leaders
اینم کلیپش:
باز در بخش اول متن شما اون جمله از اینها بهتر نبود هم جای بحث داره چون اصلا اون زمان شرایط دلبخواه نبود اما در بخش دوم بدلایلی که متوجهم از اشاره مستقیم به اینکه آهنگ people of the world برای ایران خونده شده خودداری کردید ضمن اینکه ارتباط بین Last Night و My Heart’s Surrender رو هم کاملا متوجه نشدم.
پاسخ مسعود زمانی : من خودم همونطور که عرض کردم اصلی مشکلی با کریس ندارم و اکثر آهنگهاش برام دلنشین و دلپذیر هستش… من خودم کارهای کریس رو متنوع میدونم… در مورد “بانوی سرخپوش” هم باید بگم که مطمئناً کریس کارهای بهتر و فاخرتری نسبت به اون داره ولی تو اون بخش از متن بیشتر منظورم اشاره به آهنگی بود که خواننده رو متوجه منظورم کنه… وگرنه بهترین آهنگ کریس نیست (از نظر من) … در مورد شاهین نجفی هم خب این نظر شخصیش بوده که بیان کرده و من خودم اصلاً با توجه به سبقه و کارهای کریس خیلی بعید میدونم آدم خودفروشی باشه (حداقل اگر اینکاره بود جاهای خیلی بهتری براش وجود داشت) … بابت لینکی هم که دادید بسیار ممنون
خیلی خوبه که اینقدر با دقت میخونید… به من که حس خیلی خوبی میده… در مورد اون آهنگ! هم خب ممنونم….
در مورد اون دو آهنگ انتهایی هم که ذکر کردید باید بگم تعدادی از جملات معروف چند تا از آهنگها بخصوص اون دو آهنگی که ذکر کردم رو مثلاً میتونید تو تراک The Moonfleet Finale بشنوید… بعنوان مثال:
Somewhere there’s a heart that waiting
go where your heart believes
last night i saw it there…
بهرشکل بازم ممنونم… امیدوارم توضیحاتم مکفی بوده باشه
همیشه و همه جا در پناه حق شاد و سربلند باشید
سلام بر مسعود گرامی…
احساس کردم که اگر از این مطلب خوب تشکر نکنم بی انصافی باشد چون واقعل لذت بردم.
ممنون بابت مطالبتان
پاسخ مسعود زمانی : من هم از شما ممنونم دوست من
امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشید
من یه زمانی کریس دوست داشتم ولی دیگه ندارم البته نه اینکه گوش ندم. آهنگ شبهای لبنانش قشنگه. آهنگهای یانی رو ترجیح میدم. … اومدم بگم تشریف بیارید کاریکاتور میل کنید
پاسخ مسعود زمانی : شبهای لبنان جزو کارهای خوب کریس محسوب میشه… ولی خب بهرشکل سلایق متفاوته… حالا بازم من پیشنهاد میکنم این آلبوم یکبار هم شده گوش بدید… ضرر نداره… راستی کاریکاتورها رو هم دیدم و کلی خندیدم… دستتون درد نکنه
سلام
نمیدونم چرا وقتی اسم کریس رو میشنوم یاد شاهین نجفی میفتم. با اینکه این جور انتقاد این شخص رو بهش قابل قبول نمیدونم.
قبلا گفته بودی در حال کوچ هستی. اما انگار هنوز فصلش نشده. اینو از آنتیویروسم فهمیدم که به اسکریپت مایتم باز گیر داد!
موفق باشی و امیدوارم فاصله زمانی مطالبت کمتر بشه
پاسخ مسعود زمانی : سلام دوست من
بهرشکل هرکسی نظر خودش رو داره و شاهین هم بهرشکل اون موقع فکر میکرده کار درستی میکنه
راستی تصمیمم بخاطر شلوغ شدن اوضاع کاریم یکم به تعوق افتاد… احتمالاً ۸ آذر کوچ کنم… تا اون موقع بخاطر تمام آلارم های آنتی ویروستون ازتون عذر میخوام
من حالا نمی خوام رو این قضیه زیاد توضیح بدم ولی روزنامه ها در اون زمان روی ۲ چیز زیاد تیتر سازی کردند و مانور دادن یکی جمله امن تر بودن ایران از لندن و لس آنجلس توسط کریس دی برگ و دیگری برائت کریس دی برگ از یک گروه اپوزیسیون خارج از کشور در صورت اینکه اون جمله کریس دی برگ در پاسخ به این سوال بود:
خبرنگاری از این خواننده پرسید: «قبل از این که شما به ایران بیایید، خیلی از رسانههای غربی که وابسته به دولتهای اروپایی و آمریکایی هستند، شما را حذر دادند از سفر به ایران. حتا پا فراتر گذاشتند و گفتند که ممکن است شما را در ایران ترور کنند.
کریس دیبرگ هم در پاسخ گفته بود که قبل از آمدن به ایران در روسیه برنامه داشته، ولی آنجا چند بادیگارد و محافظ از او محافظت میکردند. در حالی که در ایران، آزاد و راحت به یکی از رستورانها رفته و توانسته است در یک فضای آزاد با ایرانیها به گفتوگو بنشیند.
پاسخ مسعود زمانی : من خودم همیشه سعی میکنم به یک هنرمند از دیدگاه آثاری که ارائه میده نگاه کنم نه اون چیزی که ازش نقل قول میشه… کریس همیشه انسان ازاداندیش و عارف مسلکی خودشو نشون داده و حالا اگه واقعاً هم همچین حرفهایی (که تاره سوء تعبیر هم شده) گفته باشه برای من فرقی نمیکنه… من فقط آهنگ هاش رو دوست دارم و گوش میدم و اینقدر هم تاریخ مملکتمون رو خوندم که بدونم جوزدگی شیوه اصلی مردمان این دیار هستش
والا ما آخرم نفهمیدم اگه یکی بیاد از این خراب شده یه تعریفی کنه جرمه یا باید چند تا فحشم میداد و میرفت.
پاسخ مسعود زمانی : والله… ما همیشه دوست داریم اونی رو که دوست داریم از دهن بقیه بشنویم
درسته شاید صدای خوش نداشته باشید ولی دو تا گوش خوب دارید که صدای خوش رو تشخیص بده! این روزها شنونده خوب بودن خیلی با ارزش تر از خواننده خوبه! صدا رو شاید نشه کاریش کرد ولی نقاشی و خط فقط اراده می خواد. نقاش بزرگ فرانسوی پل سزان توی ۳۰ سالگی اینا شروع کرد به نقاشی! با اینکه می تونست حرفه وکالت رو داشته باشه ولی فقر هنر رو ترجیح داد. و واقعا پشتکار داشت!
پاسخ مسعود زمانی : شما لطف دارید ولی باور کنید خیلی تلاش کردم ولی نتیجه ای نگرفتم… شایدم پشتکارم خوب نبوده تابحال… بازم ممنون بهرشکل
میشه بقیه ی آهنگ های این آلبوم رو هم برای دانلود بذارید؟
اگر در توانم باشه کوتاهی نمیکنم
شاد و سربلند باشید