فیلم “مبارز – The Fighter” که نامزد اصلی اکثر جوائز گلدن گلاب امسال است (که یکشنبه نتیجه نهایی اش مشخص میشود) فیلمی است که منصفانه و بدون هرگونه جهت گیری، لایق تمام تحسین های صورت گرفته از آن است. برای دیدن اون درنگ نکنید و مطمئن باشید نزدیک به دو ساعت زمان آن بخوبی و براحتی داستانی را با شما به اشتراک میگذارد که [ماهیت اصلی آن] بخشی لاینفک از فرازهای خانوادگی و درونی اغلب انسان ها می باشد. در کل فیلم راحتی است اگر همراهش شوید…
اولین نکته این فیلم آن است که به جرات میگویم که اگر برادری ندارید بخش بزرگی از داستان را از دست خواهید داد. این فیلم بظاهر روایت مستندواری بر یکی از بزرگترین بوکسورهای میان وزن معاصر و زندگی خانوادگی وی است. ولی لایه اصلی و حدیث فیلم، روایت عشق دو برادر و اخوتی فارغ از روابط فرمالیته معمول است. در ادامه سعی میکنم به نحوی که به جذابیت دیدن فیلم آسیبی وارد نشود، بخشی از آن را بیان و توصیف کنم. هرچند که در فیلم های وقایع نگارانه و مستندهای شخصیتی، عموماً داستان از پیش برهمه مشخص است و این جزئیات روابط انسانی و محیطی هستند که ماجرا را جذاب میکنند.
ولی قبلش یکم خاطره…
نزدیک خانه قدیمی ما یک باشگاه رزمی خوشنام بود که همیشه سردر آن مزین بود به پارچه ای مبنی بر قهرمانی یکی از اعضا در مسابقات فلان و رشته (اغلب اسمهای عجیبی داشتند) فلان… یادم هست همیشه از دم درش که رد میشدی بوی گند عرق میخورد توی صورتت و همیشه تعجب میکردم که اون نگون بخت ها چجوری اونجا دووم میارند. من خودم هیچوقت نتونستم به ورزش به صورتی که باید و شاید بپردازم (هرچند که خانواده نسبتاً ورزشکاری هم دارم) ولی دوستان ورزشکار زیادی داشتم که بسته به رشته خودشان ویژگیهای خاص اخلاقی هم داشتند و بعد از یه مدت با تقریب خوبی میتونستم حدس بزنم که “کی چه ورزشی میکنه”…
بدلیل روحیه ام از روز اول زندگی ام با هرگونه خشونت (کلامی و فیزیکی و کلاً چه با انسان و چه غیر آن) مخالف بودم و ازش دوری میکردم (دوستانم میتونن شهادت بدهند)، نه اینکه ترسو باشم، اصلاً… چون در همان یکی دو دعوای دوران کودکی و نوجوانی آدمهایی رو زدم!! که یکیشون ۱۵ سال و دیگری ۸ سالی از من بزرگتر بود (بین خودمان هم بماند، همچین فقط زدن تنها نبود و کلی هم خوردم…) و همیشه هم با این واژه “خشونت (یا ضربه) کنترل شده” که این رزمی کارها میگویند مشکل داشتم… باز حداقل “خشم کنترل شده” یه حکمتی پشتش هست ولی وقتی ضربه ای (با خشونت) قراره به کسی بخوره چه کنترل شده و چه نشده بالاخره حرمت انسانی دو نفر توش خورد میشه… حالا بحث زیاده و من هم متخصصش نیستم… از طرفی چون خودم هم رزمی کار نیستم حق اظهار نظر ندارم که اونها چرا چنین ورزشهایی رو انتخاب کردند… همه اینها رو گفتم که بگم زیاد درکشون نمیکنم… یعنی سختمه که بعنوان ورزش به این رشته ها نگاه کنم.
یکی از موفقترین فیلم های ژانر ورزشی و بخصوص بوکس در تمام تاریخ فیلم بیادماندنی “راکی – Rocky” است. بازی راحت “سیلوستر استالونه” با اون قیافه درب داغون ساده لوح، بشدت دلنشین و باورپذیر هستش. حالا کاری ندارم که دنباله های احمقانه ای براش ساخته شد، بجز قسمت چهارم “راکی چهار” که همسن و سالهای من خیلی باهاش خاطره دارند (این فیلم هم احمقانه بود ولی خب دیگه خیلی ها از جمله خود من بچگیمون با همین فیلم ها پر میشد). فیلم راکی نشون داد که در صورتیکه فیلمهای ورزشی به لایه های پایینتر احساسات و زندگی شخصی قهرمانان خودشون نزدیکتر بشوند بتدریج همذات پنداری بیننده با بازیگر و داستان افزایش می یابد و دیگر وی را کوهی از عضله نمیبیند و پس از مدتی یک انسان! را میبینیم که آشفتگی و دغدغه هایش مثل خودمان است و پیروزی در مسابقه تنها محرکش برای بیرون آمدن از باتلاق ذهنی اش است.
فیلمهای متعددی با داستانهای بعضاً تکراری و مزخرفی در این زمینه ساخته شده اند که مثلاً قهرمان اول خودش را گم میکند و بعد یک مربی نمیدونم مرشدی چیزی پیدا میشه و یه حرف حکیمانه میزنه و طرف متحول میشه و پدر بقیه رقیبانش رو درمیاره… خوشبختانه نمونه های آبدوخیاری وطنی هم کم نداریم…
از فیلم های خوب قدیمی میتوان به “گاو خشمگین – Raging Bull” با بازی درخشان “دنیرو” و کارگردانی “مارتین اسکورسیزی – Martin Scorsese” اشاره کرد که شاید تلنگر اصلی را به این ژانر وارد نمود که متاسفانه گویا چندان اثری نداشت… کم کم ژانر ورزشی هم از رونق افتاد و کمتر فیلم ارزشمند (چه از نظر تماشاچی و چه از نظر منتقد) در این بخش ساخته شد. ولی خب معدود فیلمهایی هم بودند که چشمها را بخود خیره کردند از جمله “علی – Ali” ساخته “مایکل مان – Michael Mann” و البته “تیکه میلیون دلاری – Million Dollar Baby” ساخته فراموش نشدنی “کلینت ایستوود – Clint Eastwood” کبیر… و این اواخر هم (با کمی اغماض در بوکسوری بودنش) فیلم – “کشتی گیر – Wrestler” ساخته “دارن آرونوفسکی – Darren Aronofsky” که خودش امسال با فیلم قوی سیاه واقعاً صنعت سینما را تکانی اساسی داده است.
فصل مشترک تمام این فیلم های موفق، آنجایی است که رینگ فقط جایی میشود که مشتها ردوبدل میشوند، ولی ماجرا چیز دیگری است و قهرمان داستان هویت اصلی خود را درون کوچه و خیابان و مغازه پرنده فروشی و کلوپ و سردخانه قصابی شکل میدهد…
فیلم “مبارز” نیز از این قائده مستثنی نیست، فیلم روایتگر داستان مستندوار و واقعی زندگی یکی از مشهورترین و پرافتخارترین بوکسورهای میان وزن جهان است. “کریستین بیل – Christian Bale” (واقعاً دوستش دارم) در نقش “دیک” مشتزن معتادی است که دوران پرطمطراقی را در بوکس پشت سر نهاده و حتی یکبار مشتزن افسانه ای “شوگر ری – Sugar Ray” را ناک-اوت کرده، ولی اکنون تنها در محله اش اعتبار دارد و کسی دیگر او را بیاد ندارد و در میان مواد مخدر و بی هدفی، زندگی تاثربرانگیزی را پشت سر میگذارد و تنها دلخوشی اش برادر ناتنی اش است…
برادر ناتنی اش “میکی” بوکسور خوش آتیه ای است که به مربی گری برادرش قصد دارد تا پیشرفت کند. نقش وی را به زیبایی هرچه تمام تر “مارک والبرگ – Mark Wahlberg” ایفا نموده که بنظر من بهترین نقش آفرینی تمام دوران بازیگری اش بوده…
برای آن کسی که از دور و سطحی به ماجرا بنگرد، “دیک” یک سرباره مزاحم بیشتر جلوه نمیکند و مانعی بر سر پیشرفت برادر کوچکتر… ولی هرچه پیش میرویم میبینیم آنچه بین این دو برادر ناتنی جریان دارد علیرغم صورت! پرتنش خود، در سطوح پایینتر عشق برادرانه خالص است…
نمیخوام و نمیتونم داستان رو لو بدم ولی فقط میتونم بگم که فیلم و بازی ها فراتر از استانداردهای معمول بوده اند و این خودش رو تو جوائزی که مطمئناً خواهد گرفت، نشون میده…
“مارک والبرگ” بواقع برای اولین بار در طول بازیگریش توانسته بین بدن عضلانی و هوش بازیگریش تعادل مناسبی برقرار کند… کارگردان (“دیوید او. راسل – David_O._Russell“) بخوبی توانسته بزرگترین نقطه ضعف والبرگ در دیده نشدن بازیش (توانایی های فیزیکی) را به یکی از نقاط قوتش در این فیلم بدل کند… صحنه های تمرین (که در فیلم های اینچنینی بشکلی تهوع آور طولانی و پر از کلوزآپ از ماهیچه ها و عرق و … است) بشدت گلچین شده و موجز است. شانس بالایی برای بردن جایزه از سوی والبرگ وجود دارد بشرطی که “کالین فرث – Colin Firth” آنگونه که میگویند شاهکار بازی نکرده باشد.
“کریستین بیل” عزیز هم واقعاً هیچ فضای خالی برای پر شدن باقی نگذاشته… بازی کامل و فوق حرفه ای وی یک کلاس درس کامل است. باورمان نمیشود که این موجود لاغر با چشمهایی گود افتاده (چقدر شبیه “دانیل دی لوییس” شده در این فیلم!!) همان شوالیه تاریکی باشد. بزودی یه پست کامل درباره “کریستین بیل” مینویسم… هنوز که هنوز است یادم نمیرود که “راسل کرو” با تمام ابهتش در فیلم “قطار ۳:۱۰ به یوما” مقهور وی و زیر سلطه بازیگری اش شده بود (به زعم من)… بواقع یکی از مطرح ترین بازیگرانی است که تاکنون اسکار را از آن خود نکرده است…
بازی بیل در سکانس تماشای تلویزیون در زندان یک شاهکار به تمام معنا است… نحوه ادای دیالوگ ها و حالات چشم بی نظیر است… خیلی به این صحنه ها دقت کنید…
“ملیسا لئو – Melissa Leo” هنرمند تئاتر، در نقش مادر این دو برادر عالی ظاهر شده و هر پکی که به سیگارش میزند (علیرغم تنفر من از هرچی دود و دمه) ارزش ده ها جایزه را دارد…
“ایمی آدامز – Amy Adams” که روز به روز در حال پیشرفت است و مطمئناً یواش یواش طلسم جایزه نگرفتن هاش میشکنه… بخصوص بعد از اسکاری که برای فیلم “شک – Doubt” (به زعم من) به ناحق بهش داده نشد…
تمامی این بازیگران بهمراه کارگردان و البته خود فیلم در گلدن گلاب کاندید دریافت جایزه هستند… بنظر من همین که یک فیلم به تنهایی در ۶ جایزه یک جشنواره فیلم مثل گلدن گلاب کاندید شود خود بزرگترین دلیل برای تماشا کردنش باشه…
راستی یک نکته ای که تقریباً یادم رفته بود بهش اشاره کنم، تدوین فیلم است. یعنی یه وقتهایی هست که نفست تو سینه حبس میشه از بُهتی که هنر تدوین این فیلم بهت وارد میکنه… در اوج یه صحنه پرتنش و پر استرس، خیلی بیرحمانه صدای بلندگوی استادیوم آمده و با یکی دو ثانیه تاخیر صحنه کات شده و به داخل رینگ میرویم… مطمئناً کار بدیعی نیست ولی بسیار هوشمندانه استفاده شده است و البته عجیب اثرگذار است.
راجع به جزئیات تکنیکی فیلم زیاد میشه نوشت، از موسیقی که روی اعصاب نیست و از بازی روان بازیگران فرعی فیلم و یا القای حس واقعی بودن مسابقات با فیلمبرداری اعجاب آور و … در مجموع فیلم کم ایراد و راحتی است…
نکته پایانی اینکه حتماً با برادرتان این فیلم را ببینید… ضرر نمیکنید
پینوشت: من کم حواس هم شده ام گویا و در بخش مرور آثار گذشته، فیلم ارزشمند “سیندرلامن – Cinderella Man” را جا انداخته بودم… با تشکر از امین بابت یادآوریشون
شاد باشید
مسعود زمانی – ۲۳ دی ۱۳۸۹
15 دیدگاه دربارهٔ «مبارزه در لوای عشقی برادرانه»
درود
ممنون بابت مطلیت. خیلی شش وبش بودم برم فایترو ببینم الان دیگه نیستم :دی
خواستم بگم سیندرلا من رو جا انداختی فک کنم. اون فیلم هم به نظر من کم ارزش تر از خیلی از این فیلمها نبود.
خوش باشی
امین
پاسخ مسعود زمانی : احسنت… راست میگی اشتباه کردم… اصلاحش میکنم
فیلم شبکه اجتماعی را نگاه کردید به نظر من فیلم قشنگی بود اگر می تونید درباره اون هم بنویسید
پاسخ مسعود زمانی : آقا دروغ چرا… ندیدم هنوز… یعنی بمن خیانت شده… یکی گفته نسخه اچ دی رو داره ولی نیاورده هنوز برام… گذاشته بودم دانلود بشه تاحالا تموم شده بود… ولی به روی چشم… ولی نقدهای خوبی هم راجع بهش نوشته شده هاااا 🙂
من هم مانده ام چرا ورزش های خشن مثل بوکس و…. وجود دارد!!
ولی آفرین پسر خوب که از دعوا(هرچند خوبه باکسی دعوا کنی که همسن خودتان باشه خوب معلومه که…….) و دود و دم و… بدتان میاد
این جمله بسار عالی بود”ولی وقتی ضربه ای (با خشونت) قراره به کسی بخوره چه کنترل شده و چه نشده بالاخره حرمت انسانی دو نفر توش خورد میشه… ”
DARK SWAN تقریبا دیدم و نقد جالبی بود هرچند که +۳۰ بود
ولی به قول شما تصویر برداری جالبی داشت!
“دوربین در موقعیت های مختلف گاهی همچون شاهدی بی تفاوت و گاه چونان فرشته نگهبان و گاه همچون شیطانی درنده خو و پلید، بدنبال کاراکتر اصلی (پورتمن) حرکت میکند و من واقعاً هرچی فکر میکنم نمیدونم بعضی از نماها چگونه گرفته شده اند!…”
الان مخاطبتان برای دیدن فیلم، مردها بودن
موفق باشید
پاسخ مسعود زمانی : کلاً خشونت در همه وجود داره ولی مهم اینه که دست و پاشو ببندی و گوشه ذهنت بندازیش تو زندون…
خوشحالم که فیلم “قوی سیاه” رو با نقد من تطبیق دادید… اون بخش متن رو خودم هم خیلی دوست داشتم که نقل قول کردید
شما هم موفق باشید
یادکردن از گاو خشمگین و دنیرو خیلی خوب و به جا بود. ممنون. راستی به این مطلب لینک دادم. موفق باشید.
پاسخ مسعود زمانی : ممنونم دوست عزیز
خیلی لطف کردید که لینک دادید… امیدوارم که همیشه و همه جا پیروز باشید
آها … پس بالاخره آپ کردید… خدا رو شکر یه مشت نخوردید وگرنه حالا حالا ها آپ نمی کردید
پاسخ مسعود زمانی : ای بابا… تنمان کبود است خبر ندارید… فقط تو صورت نخورده که تابلو بشه … بزودی یه اتفاقات بزرگی تو این بلاگ می افته
سلام..مجبوری پست به این قشنگی را ان قدر طولانی بنویسی…اولش را خواندم..باید ۱-۲ دفعه دیگر بیایم بقیه اش را بخوانم..مگر این امتحانهای کوفتی وقتی برای گلدن گلاب را دنبال کردن می گذارد؟
پاسخ مسعود زمانی : سلام
باور کنید تقریباً یک سوم متن رو وقتی خواستم پست کنم حذف کردم… فکر کنم اخرش مشخصه… دست خودم نیست… خیلی فیلم خوبی بود و بهش جفا میشد که کم نوشته بشه… این امتحانات هم خوب برای ما هم بوده… بجان خودم شب امتحان “اقتصاد خرد” تا چهار صبح داشتم قسمت سوم ارباب حلقه ها میدیدم…
پینوشت: امتحان همیشه هست… ولی گلدن گلاب سالی یکباره – حدیث متواتر از خودم
سلام. دارم در وبلاگتان میچرخم. از روی پینگهای ارسالی، اون پست سریال prisoner را خوندم. احتمالا سفارشش بدهم، ببینم. حیف که این روزها وقت آزاد ندارم.
سلام
حتماً ببینید… مطمئن باشید از وقتی که براش میزارید استفاده مثبتی خواهید برد… پیروز باشید همیشه
آقا مسعود پیشنهاد میکنم این آلبوم را گوش کنید. دیـــــــــــــــــــــــــــــــوانه شدم از این زیبایی
Brendan Perry – Ark
style: Etherea
http://thepiratebay.org/torrent/5572804
حتماً… گذاشتم دانلود بشه… ممنونم از محبتی که همیشه داری
وبلاگتان را تازه کشف کردم. از نوشتههایتان راجع به فیلمها لذت بردم.
راستی پیشنهاد میکنم فیلمهای «بدی» را هم که دیدهاید خیلی خلاصه معرفی کنید تا با احتیاط سراغشان برویم یا که اصلا نرویم.
سلام
خیلی خوشحالم که قابل میدونید… به روی چشم اگه فیلم بد هم دیدم یه خبری میدم… ولی زیاد رو نظر من حساب نکنیدهاااا
بازم به اینجا سر بزنید دوست من
با سلام
من با بخش بازی خوب mark wahlberg موافق نیستم به نظر من تنها نقطه ضعف فیلم بازی نقش اول اون بود
شاید از جهاتی نسبت به بازیهای خوب دیگران، بازی سطح پایینتری ارائه کرده باشد ولی در نهایت بهترین بازی دوران بازیگریش بوده بدون شک… ممنون از نظرت نیما جان
[…] ناسلامتی پارسال تا این موقع «قوی سیاه – Black Swan»، «مبارز – The Fighter»، «اینسپشن – Inception» و سه چهارتا انیمیشن […]