دسته‌ها
فیلم موسیقی نکات جالب

یك ماچ آبدار

سلام؛

داشتم موزیك زیبای فیلم «یك بوس كوچولو» و مشخصاً تراك “شب و باران” ساخته درخشان “احمد پژمان” رو گوش میدادم كه ناخودآگاه ذهنم رفت تو داستان فیلم…

بعضیها عقیده دارند حضرت عزرائیل (كه فدایش بشوم، نه از باب پاچه خواری البته ) اصلاً اونجوریها هم كه میگن مهیب و وحشتناك نیست… بلكه این اعمال خود انسانها هست كه در لحظه آخر جلوی چشمشون قرار میگیره و تصویر این فرشته بنده خدا رو در نگاه اون ها میسازه… یعنی خود ما هستیم كه تعیین میكنیم فرشته مرگ چجوری بر ما حاضر میشه

راستی همینجوری یاد یه موزیكی رپكی افتادم كه نمیدونم كی واسه خنده بهم داده بود ولی از زبون عزرائیل بود كه مرتب شكایت داشت از اینكه از خون بدش میاد و دلش میخواد یه زندگی نرمال رو داشته باشه و بره با بچه ها كوه و از این حرفها… از شوخی گذشته هرچند كه یكی از مقربترین فرشته درگاه خداوند هست ولی اصلاً دوست ندارم جاش میبودم (آخه یكی نیست بگه تو كه اصلاً دوزار خدا رو نمیفهمی رو چه به فرشته شدن)…  بگذریم…

تو این فیلم رضا كیانیان (كه یه عده عقیده دارند منظور آقای «فرمان آرا» كارگردان از شخصیت ایشون «ابراهیم گلستان» -که خدا پسرشون بیامرزه!- بوده) مرتب از یه سایه فرار میكنه كه تا حد مرگ وحشت زدش میكنه و بخاطرش حتی میاد ایران پیش دوستش جمشید مشایخی، كه منجر به سفری اودیسه وار برای هردوی آنها میشه. از طرفی در پایان فیلم  فرشته مرگ برخلاف انتظار سراغ جمشید مشایخی (كه شخصیت خوب و متعالی داستان است) میره و بجای كلی كلنجار رفتن و ترسوندنش تو یه جنگل رویایی و زیر یك درخت زیبا با بوسه ای بر گونه هایش (و البته با بازی درخشان هدیه تهرانی) جانش را میستاند… نكات و ریزه كاری و تمثیلهای زیادی تو این فیلم هست… از مرگ پرنده و زنده شدنش و یا دفاع نیچه وار كیانیان از اسب شلاق خورده و ده ها مورد دیگه كه واقعاً جای بحث های فراوانی داره.

جمشید مشایخی در یك بوس كوچولو


ولی نكته اصلی فیلم بنظر من اینه كه بهرشكل این خیلی مهمه كه انسان سالم و با عشق زندگی كنه و به دیگران محبت كنه و یا اگه محبتی هم نكنه آزارش به كسی نرسه… هیچی هیچی گیرتون نیاد یه بوس كوچولو در لحظه آخر می ارزه به جون كندن و فرار و دست و پا زدن و بیرون زدن حدقه چشم… باور كنید می ارزه


البته من دیدم كسایی رو كه اینقدر خوبند كه اگه «آنجلینیا جولی» و یا «كایرا نایتلی» (و یا هركی اون موقع مد هستش!!!) هم ازشون «فرنچ كیس» بگیره بازم كمشون هست بس كه گل هستند ایشان… حالا خود دانید… نایتلی یا فرشته ای با شنل سیاه و داس بلندش… خودتون انتخاب كنید

كایرا نایتلی فرشته مرگ با داسش

از شوخی بگذریم این دنیا با تمام قشنگی هاش فرصت خیلی كوتاهی برای زندگی بما داده… یاد بگیریم یجوری ازش لذت ببریم كه انگار قراره لحظه ای بعد با یه بوس كوچولو رهایش كنیم…

شاد باشید


پی نوشت 1: موسیقی زیبای این فیم به همراه موسیقی متن فیلم بید مجنون بصورت یك آلبوم با نام “مجنون” منتشر شده كه از معدود آثار ایرانی هست كه تك تك تراكهاش با زحمت ساخته شده و ارزش شنیده شدن داره… لذت موسیقی وقتی بیشتر میشه كه بفهمید اركستر سمفونی ارمنستان اونو اجرا كرده زیرا احمد پژمان میخواسته كارش با بالاترین استاندارد ممكن ارائه بشه.

پی نوشت 2: خواستم لینك دانلود این تراكی رو كه گوش میكردم بزارم ولی دیدم گل به تیم خودی هستش… بهرشكل كاری هست كه ایرانیه و زحمت كشیده شده براش و نامردیه كه حداقل از لحاظ مالی جبران نشه… هركی دوست داره بره بخره… بخدا مبلغی نیست

پی نوشت 3: من چون مطمئن نیستم آخر ماجرا (انشاا… بعد از 120 سال) قرار بوسیده بشم یا با داس سرم رو ببرند، پیشاپیش از فرشته فوق الذكر میخوام كه رژ لبشو پاك كنه كه اثر جرم (مثل فیلم روی صورت مشایخی) باقی نمونه…

پی نوشت 4 : من چون خودم تجربشو نداشتم نمیتونم بابت ماچ آبدار و یا داس هیچ تضمینی بدم، بنابرای بخودتون بستگی داره آخر این مطلب بخندید و فراموشش كنید و یا نه… در كل بگم هیچ مسئولیتی قبول نمیكنم و نیایید بعداً یقه من رو بگیرید كه “ماچ ما چه شد پس”… گفته باشم هاااا

پی نوشت 5 :  من آدم آنتی فمینیستی نیستم، ولی انتخاب فرشته مرگ خانمها رو به خودشون واگذار میكنم.

پستهای مشابه:

15 دیدگاه دربارهٔ «یك ماچ آبدار»

گدشت زمان برای آنان که در انتظارند بسیار کند برای آنان که می هراسند بسیار تند برای کسانی که زانوی غم به بغل میگیرند بسیار طولانی و برای کسانی که سرخوشند بسیار کوتاه است اما برای کسانی که عشق می ورزند ..آغاز و پایانی نیست و زمان تا ابدیت ادامه دارد .

جالب بود پست شما این نوشته هم به قول خودتون جای بحث زیادی دارد .

راستی مگه فرشته ها جنسیت دارند

انشا الله بعد از 120 سال تجربه خوبی داشته باشید البته این دعا هم برای ما هم

روزی ملا نصرالدین زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن خدا…

مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را دید گفت: اینکه دیگر شکر کردن ندارد.

ملا گفت: ای نادان!!! نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم، عاقبتم چه بود؟!

این حکایت هم هیچ ربطی به پست شما نداشت فقط یکجا از درخت گفتید گفتم حال و هوا عوض بشه
پاسخ مسعود زمانی : خیلی جالب… فرشته ها خب اگه مرد باشند من همون فرشته مرگ با داس رو ترجیح میدم (:

سلام

حالا من می خوام بمیرم تو چرا جو می گیردت؟!

اینی كه می گی در لحظه مرگ اعمال آدم میاد جلوش درسته اما فرشته مرگ حتی برای پیامبران (فكر كنم در داستان حضرت موسی گفته شده) هم تا حدی ترسناك بوده پس بی خود به دلت صابون نایتلی نزن!!! (مشخصا مارك خاص صابونی منظورم نبوده!!!)

حالا خوبه اسم فیلم بوده یه بوس كوچولو! اما مثل این كه شما خیلی فیلم را عمیق دیدی! نمی دونم چه پتانسیلی در خودتون دیدن كه از یه بوس كوچولو انتظار فرنچ كیس دارین!

مگر این كه یكی سر بعضی‌ها را گول بماله و بگه “اگه بچه خوبی باشی (عمرا!!!!) نایتلی میاد فرنچ كیس میده بهت!” تا ایشان یه كم برای آدم بودن تلاش كنند وگرنه كه از وجود مباركشان این دنیا با سرعت نور در سراشیبی سقوط می‌رفت!

آلبوم قشنگی را به دوستان معرفی كردین. خیلی فشنگ …

پاسخ مسعود زمانی : شما البته خداوند عمر پر بركت بده بهتون انشالله…با خودته دیگه… هرجور دوست داری برداشت كن… راجع به فیلم هم اگه تو فرانسه ساخته میشد مطمئن باش همین میشد كه من پیش بینی كردم (:

سلام مسعود جان

چطوری داداش؟

البته من مطمئنم كه این نوشته ها را از ته قلبت ننوشته!

كه اگه نوشته بودی دور از جونت روزی هزار بار آرزوی مرگ می كردی!

البته به خاطر عشقی كه من از نایتلی در قلب شما سراغ دارم!!!


پاسخ مسعود زمانی : بابا بیخیال… اینا همش استعاری هست ممّد جان… البته من كه میدونم كی هستی ولی خب همون ممد صدات میكنم

می گما باید ریشه ی آرزو ها رو جست و جو کرد و اونها رو بر آورده کرد … و الا گمون نمی کنم که شما دقیقا آرزوی مرگ داشته باشید و اگر داشته باشید متاسفانه زبونم لال دق مرگ میشوید و این بوس کوچولوی ذره ذره به هیچ دردی نمیخوره!
پاسخ مسعود زمانی : من آرزو فراوون دارم…حالا كی گفت من آرزوی مرگ دارم… من میخوام از زندگی لذت ببرم تا لحظه آخر… البته دق مرگ هم بشویم اون بوسه آخر می ارزه بهش (;

نمی دونم چرا بعد خوندن این پست این تصویر تو ذهنم تداعی شد که فرشته ی مرگ با شنل سیاه و کلاه سیاه و یه داس مرگ وحشتناک توی تاریکی میاد سراغتون و سر از تنتون جدا میکنه اما تو سکانس بعدی وقتی کلاهشو از روی صورتش می زنه بالا همه می بینن کایرا نایتلی بوده !!!

( اون دو تا عکسی که گذاشتی مربوط به یه نفره !!)
پاسخ مسعود زمانی : ما كلاً زندگیمون همش شوخی بوده.. بعید نیست اینجوری بشه… بهرشكل از تصویر ذهنیتون بسی مشعوف شدیم… آدم سرش هم بخواد بریده شه نایتلی ببرتش

راستی یه چیز دیگه

ما خانوما فرشته مرگ نخوایم تکلیف چیه؟ من خودم راه رو بلدم حتی حاضرم چند نفر روهم سر راه برسونم …. عاجزانه از خداوند متعال تقاضا میکنم کسی رو واسه من نفرسته چه براد پیت باشه چه حمید لولایی .. من خودم میرم
پاسخ مسعود زمانی : (:

بابا این پست طنز بوده و درباره زندگی هست بیشترش… شما انشالله بعد از 116 سال كه رفتید سر راه یه دی وی دی خوب هم بگیرید كه سرمون گرم باشه اونجا

سه دوست در یك اتومبیل به مسافرت رفته بودند و متاسفانه یك تصادف مرگبار باعث شد كه هر سه در جا كشته شوند.

یك لحظه بعد روح هر سه دم دروازه بهشت بود و فرشته نگهبان بهشت داشت آماده می شد كه آنها را به بهشت راه دهد…

فرشته نگهبان از آنها پرسید: الان كه هر سه تا دارین وارد بهشت می شین، اونجا روی زمین بدنهاتون روی برانكارد در حال تشییع شدن بسوی قبرستان است و خانواده ها و دوستان در حال عزاداری در غم از دست دادن شما هستند، دوست دارین وقتی دارن از كنار جنازه راه می رن در مورد شما چی بگن؟

اولی گفت: “دوست دارم پشت سرم بگن كه من جز بهترین پزشكان زمان خود بودم و مرد بسیار خوب و عزیزی برای خانواده ام.”

دومی گفت: “دوست دارم پشت سرم بگن كه من جز بهترین معلم های زمان خود بودم و توانسته ام اثر بسیار بزرگی روی آدمهای نسل بعد از خودم بگذارم.”

سومی گفت: “دوست دارم بگن : نگاه كن داره تكون می خوره مثل اینكه زنده است.”

خیلی ممنون از دیدگاهتان و حرفتان را تایید می کنم
پاسخ مسعود زمانی : خیلی قشنگ بود.. آدم زرنگ به این میگن… ممنون بهرشكل

ای مجنون!

ای شیفته نایتلی!

بابا تو دیوونه ای مسعود

یعنی نایتلی به چه قیمتی؟ دق مرگ شدن؟!

تو خیلی اوضات خرابه!

یكی نایتلی رو خبر كنه!


پاسخ مسعود زمانی : بابا این پست راجع به یه موضوع دیگه هست…ولی كنید این نایتلی ما رو…

(:

من دوست دارم فرشته ی مرگم مردی قدكوتاه . خپل . دماغ دراز تومایه های پینوكیو . كچل و از همه مهم تر به طوری وحشتناك بو عرق بده و دهنش بو پا بده وای چه فرشته ی ایده الی ببینم شما همچین فرشته ای سراغ ندارید
پاسخ مسعود زمانی : والله از نزدیك نه… ولی خوب میگردم پیدا كردم خبر میدم… حالا نمیگم همرنگ جماعت بشید ولی خب رو معیارهاتون رو یكم تعدیل كنید بهتره

ایشالا خدا آقای گلستان رو می آمرزه ولی ایشون تا همین لحظه هنوز مرحوم نشدن!

عقیده اون بعضی ها هم درسته، ایشون شخصیت آقای گلستان هستن.

بعد شما با کایرا نایتلی من چی کار داری؟ :دی
پاسخ مسعود زمانی : آقا این کی یرا نایتلی رو شما به چه سندی به اسم خودتون زدید… من مدارک کاملی دارم …

اون نکته رو هم درست میکنم… شاید تو ذهنم کاوه گلستان بوده خواستم بنویسم پدر مرحوم کاوه گلستان… بازم ممنون از نکته سنجیتون

سلام
يك مطلبي همزمان با خواندن اين پست باهاش مواجه شدم، و چون خيلي مرتبط بود به عنوان ضميمه بحث ارسالش مي كنم (راستي دوستان همزماني و روي هم افتادن امور را دست كم نگيريد ها…) با تشكر
داستان چهار همسر

روزگاری پادشاه ثروتمندی بود که چهار همسر داشت، اوهمسر چهارم خود را بسیار دوست می داشت و او را با گرانبهاترین جامه ها می آراست و با لذیذترین غذاها از او پذیرایی می کرد، این همسر ازهر چیزی بهترین را داشت.

پادشاه همچنین همسر سوم خود را نیز بسیار دوست می داشت و او را کنار خود قرار می داد، اما همیشه از این بیم داشت که مبادا این همسر او را به خاطر دیگری ترک نمائد.

پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و همیشه با پادشاه مهربان و صبور و شکیبا بود، هر گاه پادشاه با مشکلی روبرو می شد به او توسل می جست تا آنرا مرتفع نماید.

همسر اول پادشاه شریک بسیار وفاداری بود و در حفظ و نگهداری تاج و تخت شاه بسیار مشارکت می نمود، اما پادشاه این همسر را دوست نمی داشت و به سختی به او توجه می کرد، ولی برعکس این همسر شاه را عمیقا دوست داشت.

روزی از این روزها شاه بیمار شد و دانست که فاصله زیادی با مرگ ندارد، به سراغ همسر چهارم خود که خیلی مورد توجه او بود، رفت و گفت: “من تو را بسیار دوست داشتم، بهترین جامه ها را بر تو پوشانده ام و بیشترین مراقبتها را از تو بعمل آورده ام، اکنون که من دارم میمیرم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد؟”

او پاسخ داد: “بهیچ وجه!!” و بدون کلامی از آنجا دور شد، این جواب همانند شمشیر تیزی بود که بر قلب پادشاه وارد شد.

پادشاه غمگین و ناراحت از همسر سوم خود پرسید: “من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام، هم اکنون رو به احتضارم، آیا تو مرا همراهی خواهی کرد و با من خواهی آمد؟”

او گفت: “نه هرگز!!، زندگی بسیار زیباست، اگر تو بمیری من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگی لذت می برم!”

پادشاه نا امید به سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسید: “من همیشه در مشکلاتم از تو کمک جسته ام و تو مرا یاری کردی، من در حال مردنم آیا تو با من خواهی بود؟”

همسر دوم پادشاه در پاسخ وی گفت: “نه متاسفم، من در این مورد نمیتوانم کمکی انجام دهم، من در بهترین حالت فقط می توانم تو را تا قبر همراهی نمایم!”، این پاسخ مانند صدای غرش رعد و برقی بود که پادشاه را دگرگون کرد.

در این هنگام صدایی او را بطرف خود خواند و گفت: “من با تو خواهم بود و تو را همراهی خواهم کرد، تا هر کجا که تو قصد رفتن نمایی!”

شاه نگاهی انداخت، همسر اول خود را دید، او از سوء تغذیه لاغر و رنجور شده بود، شاه با اندوه و شرمساری بسیار گفت: “من در زمانی که فرصت داشتم باید بیشتر از تو مراقبت بعمل می‌آوردم، من در حق تو قصور کردم و …”

در حقیقت همه ما دارای چهار همسر در زندگی خود هستیم، همسر چهارم ما، همان جسم ماست، مهم نیست که چه میزان سعی و تلاش برای فربه شدن و آراستگی آن کردیم، وقتی که می میریم، او ما را ترک خواهد کرد.

همسر سوم، داراییها، موقعیت و سرمایه ما هستند، زمانی که ما بمیریم آنها نصیب دیگران می شوند.

همسر دوم، خانواده و دوستانمان هستند، مهم نیست که چقدر با ما بوده اند، آنها حداکثر تا مزار ما می توانند به همراه ما باشند.

اما همسر اول، روح ماست که اغلب در هیاهوی دست یافتن به ثروت و قدرت فراموش می شود، در حالیکه روح ما تنها چیزی است که هر جا برویم ما را همراهی می کند .

از روح خود مراقبت کرده، او را تقویت نمایید، زیرا که آن بزرگترین هدیه هستی است.

خیلی عالی بود… فکر کنم قدیمها یه جایی خونده بودمش ولی اینجور مباحث هیچ وقت کهنه نمیشوند
ممنونم دوست من

پاسخ

برای ffrr پاسخی بگذاریدلغو پاسخ

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.