دسته‌ها
طنز فیلم نکات جالب

… مانیتور، اتوبوس، تو دهنی و

سلام

پنج شنبه ظهر با كلی امید و آرزو اومدم خونه (امید اشاره به قسمت پنجم فصل جدید سریال لاست و آرزو اشاره به فیلم The Hurt Locker دارد!!!) نشستم پشت سیستم و بعد از چند بار سعی و خطا دیدم كه مانیتور ما به رحمت ایزدی پیوسته است (جالبه كه تو دوران راهنمایی یكی رو میشناختم كه حقیقتاً اسمش رحمت ایزدی بود!!!) و ما مانده ایم و یك دنیا كار نصفه و نیمه (خداییش كار هم داشتم بغیر از سریال و فیلم)

این تكنولوژی هم معضلی هست برای خودش… اینور و اونور زنگ زدیم و بالاخره از یكی از آشنایان مانیتوری یافتیم كه علی الحساب كار رو راه بندازه… كه البته تا 10:30 بدستم نمی رسید… گفتم تو این فاصله چكار كنم و بعد یادم اومد این كتاب «خاك غریب» نوشته «جومپا لاهیری» یه مدتیه داره خاك میخوره تو كتابخونه…فكر كنم ساعت 4 بود ورش داشتم بخونمش و دراز كشیدم (فیگور مورد علاقه من برای كتاب خوندن)… هیچی دیگه وقتی چشمام رو باز كردم ساعت 8 شب بود و انگشتم لای صفحه 7 كتاب بود… (خداییش خودم خسته بودم و ربطی به كتاب نداشت)

دیگه حسش هم پریده بود… كلی پكر بودم… گفتم برم خشك‌شویی لباسهام رو بگیرم تا وقت هست… شانس ما خشك‌شویی مربوطه بعلت تعمیرات دو سه روزی تعطیل بود… گفتم حداقل یه نونی چیزی بگیرم تا دست خالی نرم خونه… تو صف نانوایی ملت سر یه قرون و دوزار و نمیدونم من جلوترم و نوبت تو نیست و این حرفها بدجوری با هم درگیر شدند… نون رو هم بیخیال شدم … گفتم خب همینجوری فقط برم خونه

موقع رد شدن از سر چهارراه داشتم دقیقاً از روی خط عابر رد میشدم كه یهویی یه اتوبوس با سرعت خیلی زیاد بی توجه به چراغ قرمز اومد سمت من و یه لحظه با خودم گفتم خب این از آخر قصه ما… و دیگر هیچ

ولی خب یكم من پریدم عقب، یكم هم راننده محترم قابل دونستند رفتند اونور و با فاصله خیلی كمی رد شد از كنار من… عین این فیلمها كه صحنه آهسته میشه دیدم راننده ته ته بیخیال از جلوم رد شد!!! و اصلاً هم واینستاد كه ببینه خداینكرده این لاستیك ماشینش به تیكه گوشتی چیزی گیر كرده یا نه! فكر كنم قلبم 200 تایی داشت میزد…

بعدش اونور خیابون رسیدم… نزدیك خونه یه باشگاه بدنسازی هست، یه تعداد از این پف كرده ها داشتند میومدند بیرون و یكیشون كه روش سمت من نبود گویا داشت یه خاطره هیجان انگیز راجع به یه چیز بزرگ تعریف میكرد، چون بمحض اینكه خواست ابعادشو نشون بده با پشت دست كوبید تو دهنم… بی انصاف دست نبود كه… حیف كفگیر… خلاصه با دو سه تا جمله “اوچیكیم… ندیدمت داداش” و این قبیل حرفها این هم گذشت…

آقا منم چشمم دیگه ترسیده بود و خواستم برم تو كوچه همه جا رو پاییدم … كلی پارانویا شده بودم… كه خدا رو شكر اون بخش بخیر گذشت … البته بجز گربه ای كه رد شد و نیم متری من رو از جام پروند…

در كل ماجرایی داشتیم ما… حالا حكمتش چی بود نمیدونم ولی یه تو دهنی محكم خوردم كه نفهمیدم بخاطر گفتن كدوم حرف بود… جنبه مثبتش رو البته اگه بخواهیم ببینیم خوشحالم از اینكه زیر چرخ اتوبوس نرفتم و البته متاسفم به حال خوانندگان كه بازم باید ما رو تحمل كنند.

شاد باشید همیشه

پستهای مشابه:

7 دیدگاه دربارهٔ «… مانیتور، اتوبوس، تو دهنی و»

مسعود داداش خیلی باحال بود

آدم عاشق باشه این جوری میشه

اوچیکیم!
پاسخ مسعود زمانی : این “اوچیكیم” شما بدجوری به گوشم آشنا میاد… ضمناً آدم بره زیر اتوبوس چه ربطی به عاشقی داره آخه یا مثلاً تو نونوایی دعوا بشه!!

عجب روزی داشتید شما

حالا جای مشت که درد نمی کنه

پاسخ مسعود زمانی : نه درد كه نداشت… شوكی كه وارد میكنه بده وگرنه…

اتفاقا ربط داره!

شما هنوز خامی نمی فهمی

تازه کاری داداش!
پاسخ مسعود زمانی : ؟؟؟؟

تا اطلاع ثانوی در صورت مشاهده ی هر گربه ی سیاه رنگی ..برای احتیاط رنگهای دیگه رو محسوب کنید … توی کمد سنگر بگیرید و از خونه خارج نشید

از زیر هیچ نردبامی عبور نکنید

چند نعل اسب بالای سر در منزلتون نصب کنید … حواستون باشه که حتمن جهت نعل ها باید رو به بالا باشه

هر روز صبح یک شبدر چهار پر همراه با صبحانه میل کنید

باشد که بدرود نحوست جامه گویید !!

پاسخ مسعود زمانی : چشم حتماً… یعنی بنظرتون اینقدر اوضاع خطرناكه؟؟؟

اون آخر نوشته بودم نحوست جامه بر بندد … دیدم خیلی ادبیه !!… نوشتم بدرود نحوست گویید !! … کلن با هم ترکیب شده که کاملن از حالت ادبی خارج شه

پاسخ مسعود زمانی : خوبه اتفاقاً… بابا ادبیات..

خب! خداروشکر! به نظر میاد هنوز سالم هستید!

همینجا زانو بزنید و پروردگار رو به خاطر لطف و مرحمتش شکر کنید!

راستی یه جایی توی یکی از سوره های قرآن نوشته ما فرشتگانی رو برای حفاظت از انسان مامور کردیم که اگر نبودند انسان خود را به هلاکت میافکند!

فرشته های شما خوب حواسشون جمع بوده یادتون باشه از اونها هم تشکر کنید و در ضمن بیشتر مراقب باشید
پاسخ مسعود زمانی : به روی چشم

یاد جریان برادر زاده تون افتادم که اومد سیبیلاتونو بزنه!
پاسخ مسعود زمانی : تشر میكنم از این یادآوری زیبا

برای سارا پاسخی بگذاریدلغو پاسخ

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.