دسته‌ها
داستان های کوتاه من

سبدهای خرید

فریده با بی تفاوتی پویا رو گذاشت روی کف صیقلی فروشگاه، سبد خرید چرخدار رو از توی صف طولانی سبدها بیرون کشید، برقی تو چشمان پویا درخشید… زورکی به پویا لبخندی زد و دوباره بلندش کرد و گذاشتش توی سبد خرید… پویا که انگار تمام دنیا رو بهش داده باشند با صدای بلند شروع به […]