دسته‌ها
داستان های کوتاه من طنز

سرسختان – قسمت سوم

سرسختان – قسمت اول سرسختان – قسمت دوم نزدیک بوده تعادلش رو از دست بده… نگین دستش رو دوباره به نرده ها تکیه داد و و با دست دیگه اش عصا رو محکم گرفت… متزلزل نشون میداد و پای گچ گرفته اش هم حالت ترحم برانگیزی بهش داده بود… آسانسورهای خراب دانشکده دیگه بخشی از […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من طنز

سرسختان — قسمت دوم

فریبرز تا دو روز صداش زیر مونده بود ولی خیلی خونسرد با همه حرف میزد، همه میدونستند که کار کار کیاس، ولی خب قانون نانوشته دانشکده اجازه نمیداد لو بدن… دکتر جهانبخشی و دکتر ملکی هم دو سه روز مرخصی گرفتند، یکی از بچه ها شنیده بود که صدای اون دو تا هم زیر و […]

دسته‌ها
داستان های کوتاه من طنز

سرسختان — قسمت اول

نگین دیگه نفس نفس میزد، شراره درحالیکه لبخند معروفش رو به لب داشت گفت: جان من یخورده زور بده مصاحبه چند دقیقه دیگه شروع میشه… نگین نفسی تازه کرد و سر کپسول رو دستش گرفت، در حالت عادی تو آسانسور میزاشتنش و راحت میبردن بالا… ولی خب شرایط ایندفعه کمی فرق میکرد… نگین خسته بود […]