دسته‌ها
داستان های کوتاه من موسیقی

مه سیاه

مه کم کم داشت غلیظ تر میشد… سرش رو از توی پنجره کمی بیرون آورد… یه کم سعی کرد به چشماش بیشتر فشار بیاره تا چیزی ببینه … ولی خب چیزی معلوم نبود… یکم وهم ورش داشت… کمتر پیش میومد تنهایی بره سفر… ولی خب سپیده باید مانی رو می برد میزاشت مدرسه… به یاد […]