دسته‌ها
متفرقه نکات جالب

پنجره‌های سیاه و باران

این مترو هم پدیده غریبیه هاااا…

یادمه روز اولی كه افتتاح شد عین ندید بدیدهاااا (خوب تقصیری نداریم… نخب دیده بودیم دیگه) با بچه ها رفتیم میدان حسن آباد فعلی و هشت گنبد سابق كه سوار مترو بشیم… هنوز پله برقی نداشت و عین پلنگ صورتی تو اون قسمتی كه از پله‌های آسمانخراش بالا پایین میرفت، پله های آخر رو در حال دراز كش پایین اومدیم… خیلی روز عجیبی بود… من فهمیدم كه بیشتر از 5 دقیقه نمیتونم دووم بیارم اونجا… آخه مگه میشه آدم سفر كنه (حتی در مقیاس درون شهری) بعد هیچ درخت و پرنده و یا حتی تیر چراغ برقی نبینه… سیاهی پشت پنجره ها باعث شد یه وهم عجیبی ورداره وجودمو … نامردا نیومده بودند یه تابلویی، یه رنگی نمیدونم یه چیزی بزنن روی دیوارها… خیلی ترسیدم… حالت خفگی بهم دست داد… و خب طبیعتاً حالت تهوع هم پشتبندش اومد سراغم… بگذریم از خنده بچه ها و مسخره كردنم و نگاه های “تهرانی اندر شهرستانی” ملت به من… با هر زحمتی بود ایستگاه دومی پیاده شدم اگه درست یادم باشه. شاید تا 7-8 سال بعد دیگه سوار نشدم بخاطر همون تجربه تلخ… بعدها وقتی سوار میشدم یجوری مینشستم و یا می ایستادم كه نگاهم به بیرون نیفته ولی انگار یكی با دو تا دستش گلوم رو فشار میداد… ولی خب چاره ای نبود برای بعضی مسیرها وقتی زمان كافی در اختیار نداشتی، مترو اولین و آخرین گزینه بود

ولی بتدریج و كم كم من هم درست شدم (شاید هم خراب شدم!!!) و دیگه خیلی ریلكس مثل بقیه با چشمهایی خیره سیاهی پشت پنجره رو تماشا میكردم… البته من یه عادت بیخودی دارم كه وقتی میرم تو مترو تا جایی كه سوی چشم ناتوانم اجازه میده همه رو بدقت نگاه میكنم (یادگار دوران ترس از پنجره های سیاه) و البته یك بار یه نفر تا حد كتك زدنم ناراحت شد از اینكار… خب حواسم نبود زیادی خیره نگاهش میكردم و احساس خطر كرده بود بنده خدا…


بهرشكل امروز وقتی مثل بقیه در حالیكه با چهار انگشت دستگیره ای كه توش یه قوطی نوشابه خالی بود (چون اگه پر بود مطمئناً با توجه به امت همیشه در صحنه ما دیگه اونجا دستگیره ای نبود) رو گرفته بودم و با كمی انحنا در زاویه كمرم
(22 درجه به سمت راست) مثل بقیه خیلی بیروح داشتم به پنجره های سیاه نگاه میكردم كه یهو اون گوشه موشه ها یكی رو دیدم خیلی اخمو و داغون داره نگاهم میكنه… عینك مسخره ای زده بود و موهاش!! بهم ریخته بود… یخورده خیره شدم، گفتم الانه كه قاطی كنه ولی بقول تیتراژ آغازین برنامه «عبور شیشه ای» یهویی متوجه شدم كه «چقدر شبیه من نیست… نه خدایا منم انگار» و خیلی تعجب كردم از تصویر خودم… یه آدم اخموی ناراحت عصبانی…

سعی كردم یه لبخندی به تصویر خودم بزنم… آهان جواب داد… خب یه لبخند دیگه… یه تكون كوچولو به كمر (حیف كه محیط هنوز ظرفیت حركات موزون انفرادی داخل قطار در حال حركت رو نداره) … یكی دو تا ایستگاه طول كشید تا تونستم به فرم اصلیم نزدیك بشم ولی متاسفانه اتفاق دیگه ای افتاد… بمحض اینكه بخودم اومدمو طلسم مترویی از بین رفت متوجه شدم تو مترو دارم به اون پنجره سیاه نگاه میكنم…

دوباره همون حس قدیمی اومد سراغم و درونیاتمون دچار اعوجاج گردید و شانس آوردیم كه سی ثانیه بعد رسیدیم به ایستگاه و من بدو بدو دویدم سمت خروجی تا حالم عوض بشه ولی چون حواسم نبود اولین خروجی رو رفتم داخل و چند لحظه بعد متوجه شدم تو یه ایستگاه دیگه ام!!!! خب دیگه خطوط مترو چند جا همدیگه رو قطع میكنن… دیگه نتونستم دووم بیارم و تكیه دادم به دیوار نشستم … یكی دو نفری ضمن ابراز همدردی با نگاهشون رد شدند و حتماً تو دلشون گفتن آخی حیوونی مریضه هااا…



بهر شكل دیگه نتونستم ادامه بدم، از ایستگاه اومدم بیرون و گفتم با تاكسی ادامه بدم… كه معجزه اتفاق افتاد… در عرض كمتر از ده دقیقه برف و تگرگ و بارون و آفتاب خیلی قشنگ فضا رو دل انگیز كرد… دقیقاً انگار خدا میخواست حالم خوب بشه… كلی پیاده راه رفتم و علیرغم اینكه كمی دیر كردم ولی از زندگی بسی لذت بردیم.

من اگه شهردار یا مسئول مترو بودم میدادم یا تمام پنجره های مترو رو نقاشی كنن یا روی دیوارها رو رنگ میزدم… راستی اینم یه فكریه كه توی فضای مترو از فضای سبز استفاده كنیم… از این گلدونهایی كه آویزون میشن بزاریم چند گوشه قطار و یا چند شاخه بائباب ناقابل بزاریم كنج واگنها و یا از بلندگوی مسخره كه همش یاد آدم میاره ده متر زیر زمینی یه موزیك دل انگیزی، صدای بلبلی یا صدای بارون پخش كنن… مطمئن باشید كه خیلی تاثیر مثبت میزاره

چقدر نوشتم ایندفعه… عجب هوایی بود امروز… بزرگان میگن نوشته رو با تنفر تموم نكن ولی از پنجره های سیاه متنفرم (بجز اونهایی كه توش ستاره داره) و بارون رو خیلی دوست دارم (به پست
باران و ارواح تنها مراجعه شود)

شاد باشید و البته بارانی

پستهای مشابه:

6 دیدگاه دربارهٔ «پنجره‌های سیاه و باران»

motefavet az baghie neveshtehatun bood … shaiad baraie hamin ham man khosham oomad .. dastan nevisi az zendegie khodemoon behtar az har filmnamenevisie digeii hast

ajibe !! man hichvaght daro divare metro ro nega nemikonam …chon unghadr adamhaie joorvajoor motenave oonja hast ke forsate negah kardan be pas zamina ro peida nemikonam!!
پاسخ مسعود زمانی : اسم این شیوه رو میخوام بزارم “خودنویسی”… خوبه؟ در مورد مترو هم درست میگید ولی اگه یوقت خلوت باشه عمق فاجعه بیشتر مشخص میشه

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:

فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.

بعد پسر بچه اضافه کرد :متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هست

کنفسیوس : به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستی یک شمع روشن کن

جالب بود ولی من هم زیاد به دوروبرم نگاه نمی کنم ولی یک بار که مترو به سمت شهدا را سوار شدم خیلی ترسیدم و به قول شا از این مترو تاریک و بی روح خوشم نیامد و دوست داشتم هر چه زودتر تمام شود

اما در مورد شما خجالت نمی کشید برو بر نگاه می کنید
پاسخ مسعود زمانی : خجالت چیه… پنجره رو نگاه كنم حالم بد بشه؟… همون ترجیح میدم برو بر نگاه كنم و یا حیت كتك بخورم تا بخواد حالم بد بشه (:

متن خوبی بود! خیلی بهتر از تحسین کردن دکستر و شهرام ناظری و نایتلی… چقدر لذت بخشه آدم خودش باشه هم برای خودش هم برای دیگران

راستی در مورد مترو به شما آقایون حق میدم اما تو قسمت خانوما اصلن آدم وقت نمیکنه به پنجره هه خیره بشه انقدر چیزمیز های رنگی برای فروش و البته خرید هست ادم دست نجنبونه بردن جنس قشنگه رو … اما اگه بیکار هم بشیم من و ساحره تو شیشه شکلک در میاریم خیلی خنده ست … راستی مگه ده متر زیر زمین چشه ؟ همیشه که ادم نباید ده متر بالای زمین باشه…

در ضمن منهم از اون فضای الکترونیکی وحشت دارم اما چیزای خوبش به چیزای بدش میچربه
پاسخ مسعود زمانی : دراین که قسمت خانمها جذابیت های خاص خودشو داره شکی نیست (; … با توجه به تذکرات خانم ساحره بیشتر این مدلی مینویسم…

..manzuretun az ostad dr karimie ? in karo kardam … unam eine khademun va khodetun savinaeeie
پاسخ مسعود زمانی : خیلی خوب شد… اون قضیه دارالمجانین رو هستم دیگه… یعنی مشكلی باهاش ندارم

پاسخی بگذارید

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.