دسته‌ها
متفرقه

باران و ارواح تنها


از دیرباز تاكنون هر نویسنده ای  و شاعری و دانشمندی و فیلسوفی و… بسته به احوالات خودش نسبت به باران (یا همون بارون) تفسیرها و تاویلها و برداشتهای خودش رو داشته:

باران
یكی خیلی علمی به قضیه نگاه كرده

یكی دیگه صدای بارون بر روی بام خونه اش رو نشانه نوستالژیك دوران سرخوشی و بیخیالی كودكیش دونسته (كه الحق و والانصاف شعر زیبایی هست بخصوص كه از لحاظ تكنیكی خودش ریتم بارون رو داره و خیلی نكات دیگه…)

یكی دیگه بارون رو نشانه لطف و رحمت خدا دونسته

یكی دیگه باران رو اسم عشق نافرجام جوانك ساده دل به دختر افغان دونسته

یكی دیگه زیر بارون چشمهاشو شسته تا دنیا رو زیباتر ببینه

یكی دیگه قطرات بارون رو اشك خدا دونسته در ماتم پسرش

و ده ها و صدها نظر دیگه…

اما بارون شاید چیز دیگه ای باشه… شاید وقتی بارون میاد ارواح گمشده میان روی زمین… ارواح گمشده خیلی تنها كه دنبال یكی بگردند كه تنهاییشون رو پر كنه… این ارواح رو كسی نمیبینه ولی حضورشون رو همه احساس میكنن… یجورایی خیلی ترسناكند واسه همینه تا بارون شروع میشه آدمهای تنها شروع میكنن به دویدن و دنبال سرپناه گشتن… بدون اینكه دلیله ترسشون رو بدونن… ولی این ارواح به آدمهای عاشق كاری ندارن… واسه همینه كه آدمهای عاشق زیر بارون یجورایی احساس امنیت میكنن و بجای فرار كردن دستهای همدیگه رو محكمتر از قبل فشار میدن و خودشونو بهم نزدیكتر میكنن… چون احساس میكنن تو محیطی هستند كه تمام ذراتش ریتم حركتشون رو براساس صدای دل اونها تنظیم كردند… بارون كه میاد یجورایی آدمها غربال میشن… آدمهای بی عشق نگاهی به آسمون میكنن و زیر لب یه چیزی میگن و یقه كتشون رو بالا میكشند و سریع یه تاكسی میگیرن یا میروند زیر یه سایه بون مغازه… انگار كه تنشون آلوده میشه با بارون… یه عده دل دارند ولی نصف دلشون جای دیگه هست اونا چند قدم زیر بارون میرن خوب كه خیس شدند بدو بدو میرن سمت نصفه دیگه دلشون…

یه عده هم هستند كه زیر بارون می نشینند… اینها قبلاً گرمای! قطرات بارون رو حس كردند ولی الان تنها هستند و كسی رو ندارند… اونها می نشینند كه كسی گریه هاشونو نبینه… گروه های دیگه هم هستند… مسافران… منتظران…

ولی اونهایی كه عشقشون همراهشونه نه میترسند نه فرار میكنند و نه می نشینند… آروم آروم راه میرن و سعی میكنن تك تك قطره های بارون رو لمس كنند… شاید كه تسلی بخش دلهای ارواح تنهای كوچه ها بشه… ارواح تنها هم وقتی اونها رو میبینند دورشون جمع میشند و گرمشون میكنند… واسه همینه كه هیچ دو تا آدم عاشقی زیر بارون سرما نخوردند تا حالا و اگه هم سرما خوردند مطمئناً عاشق نبودند… وگرنه ارواح عاشق هیچوقت دل های عاشق رو تو سرمای بارون رها نمیكنن…

خیلی میشه نوشت… ولی خب من نمیتونم همه اسرار بارون رو افشا كنم

باران و...

من نمیدونم جزو كدوم دسته هستید، ولی آرزو میكنم زیر بارون فرار نكنید

——————–

من خیلی وقت بودم دلم میخواست یه پست مینی مالیستی بنویسم ولی خب بعلت اذیت و آزار اطرافیان منصرف شده بودم.

پستهای مشابه:

9 دیدگاه دربارهٔ «باران و ارواح تنها»

درورد و سلام

به به! چه موضوع دلپذیری! باران را دوست داریم! البته بدون روح!!!!

انصافا انتخاب موضوعتون خیلی خوب بوده

فقط چند نکته توی این نوشته ها شدیدا تامل برانگیزه!

اول این که تا همین امروز که ما شما را می شناختیم شما مجرد بودین آقای مهندس!

اما گوبا کم کم …. مبارکه!

آخه اینایی که شما نوشتین بیشتر شبیه خاطره است!!!

خلاصه که اگه ش.ن همون شاخه نباته باهاش نریرن ریز بارون! یک این که توی بارون آب میشه خودش

دوم اینکه نمی تونی توی بارون دستشو بگیری چون دستات نوچ می شه

افسانه قشنگی بود

دوسش داشتم

هان؟ افسانه؟

چی؟ دوسش داشتم؟

خودم مبارکه!!!


پاسخ مسعود زمانی : من تخیلم قویه… آدم دو دقیقه نمیتونه احساساتشو و تخیلاتشو بریزه تو وب

ولی نه نوچ نمیشه نگران نباشید

چقدر اینجا همه شاخ تو شاخ شدند!

نبات که شاخ نداشت نوک داشت!!!

قشنگ بود مسعود جونم .. حس بارون داشت

راست می گه شاخ نبات! نبات رو ببری توی بارون که آب نبات می شه داداش!!!

حالا این نبات اینا تو فامیلشون یه حبه قند پیدا می شه واسه ما!!!

جمع کنین این بساط منکراتی را!!!!

با همه چی بی ناموسی با قند و نبات هم …

آدرس بده یه توکه پا بیایم جمعتون کنیم!!!

فلسفی نیستیم..سیاسی نیستیم ..اخبار جمعی رواج نمیدیم … اگه تخیلاتمون رو هم نتونیم تو بلاگ بریزیم پس بلاگ دیگه به چه دردی می خوره … تا حالا فکر می کردم این ارواح هفته ای یک بار اونم شبهای جمعه سرگردان میشن!!

بازهم از این پست های مینی مالیستی بزارید
پاسخ مسعود زمانی : چشم

سلام

آخی این جا چقده شکلک داره

بارون…

نه از اوناییم که بشینم زیرش گریه کنم

نه از اوناییم که راه برم با دوستان زیرش

فقط گاهی اوقات که هوایی می شم می رم زیرش البته نم باشه شر شر نباره که مریض می شم

خب ادم می ترسه ارواح خبیثه بیان دیگه خو
پاسخ مسعود زمانی : نترسید.. گفتم كه خبیث نیستند ارواح دنیای من

بارون را دوست دارم و برام مهم نیست زیاد که خیس بشم ، ولی فکر نمی کنم عاشق شده باشم از جنبه عکس اخری گفتم

اما عکس اولی را خیلی دوست دارم احساس قشنگیه
پاسخ مسعود زمانی : بهر شکل بارانی باشی همیشه انشالله

باران باران است
و به تعداد قطرات آن نظر و تفسیر وجود دارد برای آن
آدم های عاشق همه چیز را سوژه ای می بینند برای شرح عشقشان
و آدم های عاقل همه چیز را آنچه هست می بینند
کاش عاقل باشیم نه عاشق …
از نظرات دوستان دیگر هم استفاده بردیم گذشته از اینکه این پست مینی مالیستی هست یا خیر کاش بیشتر رِئالیست باشیم…
باران باران است … آرامشی بی انتها …

برقرار باشید همیشه… نظر آهنگین و پرباری بود، لذت بردم…

پاسخ

پاسخی بگذارید

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.