دسته‌ها
ادبیات و کتاب داستان های کوتاه من

سایه‌ی زبان نفهم

… لبها خیس از باران ولی هنوز تشنه اند شهدی بی مانند و تشنگی بی پایان است در استسقای بی پایان کوچه های خلوت تنها همراهم همان سایه ای است که سالها بار سنگین تن من را تحمل کرده است تنها وقتی چراغ اتاق را خاموش میکنم کمی خستگی در میکند سایه امروز دیگر همراهم […]