شیشه رو داد پایین و سرشو از اون آورد بیرون… آهای گاریچی تکون بده دیگه اون لش رو… از توی ماشین جلویی مرد میانسال از تو آیینه بغل نگاهی به پسر انداخت… کمی خیره شد و چیزی نگفت… پسر از جواب ندادن اون بیشتر عصبانی شد… دستش رو گذاشت روی بوق… ممتد بود و گوشخراش… […]
دسته: ادبیات و کتاب
Lunatic
فریبرز دستی به موهای کم پشتش کشید… تو آیینه دستشویی کمی بخودش نگاه کرد و زورکی لبخندی زد، سی سال بیشتر نداشت ولی چهل ساله نشون میداد، لبخند از روی لبش رفت، دیگه وقتش بود… برگشت، در رو باز کرد و به سمت تخت خواب برگشت… طرح اندام قشنگش از زیر ملحفه سفید بخوبی مشخص […]
آفتاب سرخ
پسر سعی کرد خودشو بیشتر از قبل به دیوار بچسبونه… راه رفتنش خیلی سخت شده بود ولی خب آفتاب ظهرهای تابستون عجیب عمود بود و سایه عجیب نایاب… دیوار آجری نه چندان بلند خونه باغ توی کوچه، تنها جایی بود که میشد از سایه درون آن بهره جست… ولی هرچی که میگذشت افتاب عمودتر میشد […]
درد دالان
صدای نفسهای تندشون تنها صدایی بود که سکوت اون دالون رو میشکست… با دستهاش موهای طلایی الهام رو از روی صورتش کنار زد…دستاش رو دو طرف صورت گرد و قشنگش قرار داد… چشمهاش بسته بود… و وقتی بسته بود زیباییش با یه معصومیت عجیبی همراه میشد… یجوری نورانی میشد که میخواست تا ابد فقط فقط […]
یادآوری مطلق
یه چیزی مثل باد از کنارش رد شد… برگشت… وحید رو دید که با اسکیتهاش داره توی پیاده روی خلوت با سرعت حرکت میکنه… از اون دفعه که جفت زانوهاش خونی شد باباش براش یه جفت اسکیت جدید همراه اون زانوبند سیاه ها خریده… از این دستکش ها میپوشه که انگشتهاشو بیرونه… ولی خب وحید […]
پسرک دستکش رو از دست چپش درآورد و روی کاغذ خیس از اشک نوشت … مادر… کلمه “مادر” که با الفی کشیده نوشته بود، ابتدا کمی خودش رو تکون داد… بعد به سختی خودش رو از کاغذ جدا کرد… پسرک خیره نگاه میکرد… حرفی نمیزند… قطرات اشکش مرکب رو روی بقیه نقاط کاغذ پخش کرده […]
ظهر گرم مرداد
پیرمرد خسته از گرمای ظهر مرداد، چند قدم دیگه به سمت درخت حرکت کرد و با یه نفس عمیق نشست تو سایه درخت… نگاهی به ساختمان بلند بیمه انداخت و با خودش گفت: حالا شاید تا نیم ساعت دیگه بیاد… صدای گنجشک سکوت حیاط اداره رو هر از چند گاهی میشکوند… پیرمرد نگاهی به شاخه […]
FAST! food
شکمش خیلی ضعف میکرد… ولی مرد سعی کرد نگاهش رو از روی صورت دختر برنداره… خیره و با چشمهایی گرد بهش نگاه میکرد… اینقدر تمرکز کرد که کم کم تمام صورتش به لرزه اومد… صورتش قرمز قرمز شده بود… صورت دخترک در چند سانتی متریش بود و هر لحظه امکان داشت حتی سرشون بهم بخوره… […]
شیمیِ شرم
حامد سعی کرد ذهنشو متمرکز کنه… دستاشو گذاشت روی گوشهاش… ولی تو سایت اینقدر سروصدا زیاد بود که اینکار فایده ای نداشت… قطبیت گروهای اپوکسی… ناگهان درد شدیدی توی پهلوش احساس کرد… برگشت… فرید و میلاد رو دید که دارن میخندن… میلاد گفت: حامد جان ول کن… دکتر جوادی نیا چشماش اینقدر ضعیفه که زنش […]
سرسختان — قسمت دوم
فریبرز تا دو روز صداش زیر مونده بود ولی خیلی خونسرد با همه حرف میزد، همه میدونستند که کار کار کیاس، ولی خب قانون نانوشته دانشکده اجازه نمیداد لو بدن… دکتر جهانبخشی و دکتر ملکی هم دو سه روز مرخصی گرفتند، یکی از بچه ها شنیده بود که صدای اون دو تا هم زیر و […]