پیرمرد خسته از گرمای ظهر مرداد، چند قدم دیگه به سمت درخت حرکت کرد و با یه نفس عمیق نشست تو سایه درخت… نگاهی به ساختمان بلند بیمه انداخت و با خودش گفت: حالا شاید تا نیم ساعت دیگه بیاد… صدای گنجشک سکوت حیاط اداره رو هر از چند گاهی میشکوند… پیرمرد نگاهی به شاخه […]
ظهر گرم مرداد
 
		 
		 
		 
		 
		 
		 
		 
		 
		